وقتی شنیدم در تهران
کافه ای دست وپا کرده اند
با تلفیق سنت و تجدد!
با بوی عود وانار خشک وسیب...
با چهارپایه های فیروزه ای و
کتابهای بی اشکال...
با شربت بیدمشک
و
نوری ملایم
و
آرامشی دنج
که بشود گپی زد
و
حتی بحثی کرد...
وقتی شنیدم در تهران
کافه ای دست وپا کرده اند
با تلفیق سنت و تجدد!
با بوی عود وانار خشک وسیب...
با چهارپایه های فیروزه ای و
کتابهای بی اشکال...
با شربت بیدمشک
و
نوری ملایم
و
آرامشی دنج
که بشود گپی زد
و
حتی بحثی کرد...
تصور خیلی هامون از کافه
یه جایی شاید باشه
پر از دوستانِ انشاالله
که نامزدند و...
مملو از اوقات عصرگاهی
بخصوص پاییزیِ
جوانانی که می توانی
با یک نگاه
پُزهای روشنفکری را
از آرایش وپیرایش شان
ببینی...
از کتابهای گاها دستشان...
یا تی اس الیوت می خوانند
یا هرمان هسه
یا صدسال تنهایی
و...
فقط یک سال وکمی گذشته از
قیام 30تیر مردم
از خاطره تلخ
تفرقه افکنی ودسیسه های
پرهراس شان
از فاصله اندازی بین
آیة الله کاشانی
و
مصدق
کاری کردند
که دکتر فکر کرد
از اول هرکاری
توانست بشود
به دست او
و
دوستانش شده
از خاطرش بردند
فداکاری های نواب را
بی پروایی
فداییان اسلام را
خط ونشان های سید ابوالقاسم را
برای قوام
و ترجمه قیام
از بیت کوچک کاشانی
تا خیابانهای خاکستری طهران را
قرارداد1919
یا همان قرارداد وثوق الدوله
که جزء ننگین ترین
تفاهم نامه های تاریخ ایران است
مخالفان جدی وسرسختی داشت
سیدحسن مدرس
بزرگ مرد سیاست ایران
وقتی درمقابل مخالفت هایش
ازو ایراد قرارداد را جویا شدند
گفت
مثلا همان ماده اولش
که میگوید
به ظریف!
که خیال خامی دارد
که رأی مردم را به هرآنچه میخواهد
ترجمه میکند...
که سفیر دولت قانون مداران! شده است
و خانه درختی خودش را بر بلندی
کاکتوس فیس بوک ساخته است
باورم نیست
که جز به خون بروی...
تو را که بارها در
میدان جنگ
شهید شده ای...
تورا که هنوز
عطر احمد(کاظمی) را میدهی
عطر علی(هاشمی) را
عطر حسن(تهرانی) را
وعطر حسین(خرازی) را
تو راکه هنوز
مشتت برای آمریکا
گره شده مانده