مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها


سید11

فرشته ای که بال وپرش سوخت

 به هوس سیبی یا گندمی یا حبه انگوری...

فرشته ای که تبعید شد

 به برهوت دوری...

فرشته ای که دیگر

 نتوانست خدا را تنفس کند

 هرصبح...

فرشته ای که

به عادات وآداب کویرِ خس وخاشاک،

غل وزنجیر شد...

فرشته ای با هوای طوفانیِ حسرت...

با جگر سوخته از بی حبیبی...



فرشته ام، در زمین گشت وحیران شد...

دمی برخاک غلطید

ولختی در آسمان دوید...

ندبه کوچه باغی می خواند هرسحر

 ولگام پولادی طلب می کرد هرشام...


فرشته ام، غریب بود...

بیشتراز آن، اما تنها...

می سوخت...



بوته خاری بود در باد...

گهی برچشم اغیار می نشست

و گاه چون بقضی جانکاه در جان خویش...


فرشته ام، به شهر شده بود...

قانون برهوتیان می دانست...

وقاعده بازیِ  دودگرفتگانِ شهری نیز...


به پیکار آمده بود...

به رجز خوانی دور افتادگان...

به جنگِ تبعیدی ها...


چه سخت گذشت آن غروب...

درآن سمینار تلخ...

درآن بازار مکاره ی از خود رفتگان...


فرشته ام شمع شد...

به روی صحنه، شعله کشید...

آتشش، دامانِ فریفتگانِ شک را گرفت وبلعید...

حدق وغرض از سینه هاشان کوران شد...


فرشته ام، چتری نداشت اما...

پاره های مذاب بر سرش بارید...

فرشته ام باران شد...

صحنه چون نیل شکافت...

فرشته ام موسی شد...

آن قوم، روان نشدند در جاده ایمن یقینش، اما...


شمع ام آب شد آن شب...

ولی بی صدا...

درخود اشک شد...

در خود چکامه شد از چشم کویر...


فرشته ام کاسب نبود نگاه را..

دلال نام ونشان هم...


پر از آواز بود...

پر از پرستو...

کبود بود از ارغنون...


فرشته ام سوخت نه فقط آن شب...

که تمام روزهای بودنش...

تمام شبهای ماندنش...


چشمانش در افق رهایی برافراشته بود...

کسی نپنداشت اما...

حتی کسی نفهمید صدای پایش را...

آخر بر رمل ها قدم می زد مدام...

وچقدر حریص بودند آنان...

اگر می شنیدند صدای پای آب را...

در آن دودستان...

در آن هزاردستانِ هزار داستان...


فرشته ام تسلیم شده بود....

سالیان درازی بود انگار...

ولی بی صدا، بازهم...

آن پرچم سفید را ندید کسی، هرگز....

برفراز بلندترین برج...

بربلندای قلعهِ قلبِ فرشته ام....

کاخش فروریخت وبساط سلطنت کویری اش هم...

بجایش حسینیه ساخت...

حسینیه، تا همیشه صدای ابراهیم، ازآن برخیزد...


فرشته ام قرص کامل شد...

در ظل سوزان رمل ها...

فرشته ام مهتابی ترین شد...

رویید در قلب حزین شقایق های گَر گرفته...

فرشته ام آرمید در بوته های خار...

در انبوه سیم های خاردار...


فرشته ام باز ستاند چنین،

بال وپرش را...


فرشته ام سید ترین آقا شد،

 برآستان قلم فرسان...

فرشته ام غزلی سپید شد

با شتک های سرخ...

فرشته ام شاعرانهِ خداوند شد...


فرشته ام...

دستت را برآر

و بگسل از هم

بساط این گورستان نشینانِ عاداتِ سخیف را...

 

حرف مانده:

فرشته ام...

بر غربت من نیز، غمین باش...

بر اسارت طایر قدسی ام...

بالهایت را بگشای، فرشته!

زمین دیگر جولانگاه توست...

نهیب عتابت را برتن تکیده ام بتازان...

من مشتاق آن تبسم واپسینم...

آن احلی من العسل...

آنجا که بقض کنم...

آهی کشم از سر درد...

به زانو افتم وبرخاک...

وتو بازگردی از پشت کردن به ندبه ها...

و نوحه ها حتی...

پر سیمرغی ات نسیم هوایی تازه شود برسرم...

وتبسم ات، سکینه ای بر امواج خروشانم...

ومرا ببری باخود...

به هرانجا که خود، طالب آنی...

اما، یک بار تنها...

مرا باخود ببر به خیمه ارباب....

ای آبرو! فرشته جان....

مرا بسپار به زلال کوثری رنگ حضرت ساقی، یک بار تنها...

20

سیدمرتضی

سید7

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">