سویِ سبزیِ سینه
نگاهم را رنگ میزند
سَر بلند میکنم
افق
سبز و سرخ در خود می پیچد
گردی عظیم
آستانِ آسمان را مشوش ساخته
صوری نافذ
نواخته میشود
قلب بَل جان
در
قفسِ تن بال و پَر میزند
دنیا در استخوانِ گلو جمع میشود
نگاهم را رنگ میزند
سَر بلند میکنم
افق
سبز و سرخ در خود می پیچد
گردی عظیم
آستانِ آسمان را مشوش ساخته
صوری نافذ
نواخته میشود
قلب بَل جان
در
قفسِ تن بال و پَر میزند
دنیا در استخوانِ گلو جمع میشود