ای عزیز
من تورا به قدر تمام بارهایی که دلت میخواست
کسی مهدی صدایت زند
مهدی صدایت میزنم
میدانم چه حظی میبری وقتی
صدایت کنم و تو به رسم تمام روزهای حبس ورنج ت
ای عزیز
من تورا به قدر تمام بارهایی که دلت میخواست
کسی مهدی صدایت زند
مهدی صدایت میزنم
میدانم چه حظی میبری وقتی
صدایت کنم و تو به رسم تمام روزهای حبس ورنج ت
لابلای کتابها میگشت
راست راه میرفت
باغرور نه اما
باوقار بلکه
عادت داشت لبه پایین کتش را بگیرد وقدم بزند
کتابخانه دانشگاه پرینستون را تورق میکرد
کتابی باجلدی چرمی نگاهش را ربود
اولین عبارت که بچشمش خورد
میخکوب شد