لابلای کتابها میگشت
راست راه میرفت
باغرور نه اما
باوقار بلکه
عادت داشت لبه پایین کتش را بگیرد وقدم بزند
کتابخانه دانشگاه پرینستون را تورق میکرد
کتابی باجلدی چرمی نگاهش را ربود
اولین عبارت که بچشمش خورد
میخکوب شد
"آری، کسانی که خود را تسلیم خدا کنند ونیکوکار باشند، پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است
نه ترسی برآنهاست ونه غمگین می شوند"
روزها وشبهایش غرق شده بود در
کلماتی که حس میکرد حق اند و
نور دارند
کلماتی که کار بشر نیستند
میدانی
یونس(ع) هم آخر به ساحل رسید...
وقتی در مرکز اسلامی، تسلیم خداشد
اسمش را گذاشتند هشام عزیز
مطالعات ادیان وشرق شناسی اش را در قلب غرب
تمام کرد وبه مهد دگردیسی بشرقرون وسطایی بازگشت
به موطنش، ایتالیا...
مادر یهودی وپدر مسیحی اش که نه
باید گفت قطب اقتصاد ایتالیا را
به دین نویافته اش فراخواند
تک پسر خاندان آنیلی
وارث ثروت قارونی فیات ولابی های صهیونیستی که دستی هم در شرکتهای پورنو داشتند!
اسلام آورده بود واز دست رفته بود...
چند روز قبل، قدیری ابیانه را در تلویزیون دیده بود که درمناظره،
حرفهایش را با نام خدا آغاز کرده بود
اما انگار این خدا رنگ وبویی دیگر داشت
آخر قدیری گفته بود
بنام خدای قوی تر از ناوهای آمریکا!
و او آمریکا را خوب میشناخت
کمی بعد، یکشنبه روزی
با موتوری محقر
خود را به سفارت رساند
باید قدیری را میدید
باب آشنایی گشوده شد
تنها پسر سناتور آنیلی قصه اسلام ش را گفت
وغصه فشارها وتهدیدها ومحدودیت هایش را
وخدا نهنگ را فرستاده بود تا یونس را ببلعد تا کاملش کند
تا پیامبری خاص ش کند
مباحثات ومجالسات، هشام عزیز را
به دامان سبزوسرخ ولایت امیرالمومنین کشاند و
مهدی را به ایران رهسپار ساخت
6فروردین60 مهدی، پیرخمین را دید
مسحور آن بزرگ
امام را سپاس گفته بود که بنام خدا وبرای خدا در دنیا از جای برخاسته ست
نائب امام عصر، پیشانی مهدی رابوسیده بود...
7فروردین60 مهدی صف اول نماز جمعه تهران، به سیدعلی خامنه ای قامت بست
روزنامه نگار ایتالیایی میگفت
خمینی اورا سحرکرده است!
روشنای زلال نگاهش، دستگیر مصائب دانشجویان مسلمان ایتالیا بود
گاهی که درد مظلومان فلسطین بی تابش میکرد
تلفن را برمیداشت وباهرکه از مقامات کشورش می توانست رایزنی میکرد
با مسئولان کانال یک ایتالیا هماهنگ کرد و
گروهی مستندساز را باخود به کشورهای اسلامی برد تابرایشان از اسلام بگوید
وقتی مستند پخش شد
مهدی خود در نشست انتهایی، حسابی از انقلاب اسلامی دفاع کرده بود...
مهدی، منتظری واقعی بود
چرا که بارها بدوستان مسلمانش گفته بود
مرا خواهند کشت
ولی باز دست از حقیقت ومبارزه نشُست
باری که به بازدید صنایع هوایی آمریکا رفت
ژنرال وقتی باغرور گفت این آخرین مدل هلی کوپترهای ماست که در طبس هم بردیمشان
مهدی گفته بود اینها؟! اینها که در طبس زمین خوردند وشکست!
وژنرال با سرافکندگی گفته بود
خدای آنها از هلی کوپترهای ما قوی تر بود!
ومهدی قند در دلش آب شده بود...
هوایش سنگین شده بود
آخر در خانه محبوسش کردند
مهدی آنقدر درتنگنا بود که گاهی پولی برای کرایه ماشین خود نداشت
واینان همه برای تنها وارث ثروت قارون بود
اتاقش را ودلش را با شمع قرآن،آفتابی می ساخت وغمش نبود
هرچند سینه اش تنگ بود
از ارث محروم شد
نام وعکسش از آلبوم خانواده درآورده شد
ولی مهدی خانواده اش را دوست داشت...
با افترای بیماری روانی به آسایشگاهی فرستاندش که سرتاپاشان صهیونیست بودند
ومهدی بارها گفته بود ممکن است بلایی سرش بیاورند
در رسانه ها پر شد از خبر کذب اعتیاد وبیماری تنها پسر آنیلی ها
باید با چیزی دهان مردم را می بستند
آخر وارث فیات و... آنیلی ها شده بود خواهرزاده یهودی مهدی!
واین یعنی فاجعه
چراکه وی جوانی فاسد وناتوان بود
مهدی موضعی تند گرفت
خواهرزاده را درحال لواط وبدمستی دستگیر کردند
واین رسوایی بزرگی بود برای آنیلی ها
وباز اما نور یونس تابیده بود
وسعت دنیا برای قدمهای بلند مهدی کوچک شده بود
برای کفشهای گشادش که به پایش لق لق میکردند همیشه
وشده بودند اسباب بازی های او
نه، فقط کفشهایش نبود
که تمام دنیا برای مهدی ملعبه ای حقیر بود
15 نوامبر2000، کمی غذا خورد
با دایی اش تماس گرفت وکمی صحبت کرد
تنها عضو فامیل که هنوز با او حرف میزد
از خانه بیرون آمد
بسیار معمولی وهمیشگی
وساعتی بعد
فیات آبی رنگی کنار پل رومانو
بزرگراه تورینو-ساوونا
بدون سرنشین دیده شد
وآنجا
200مترپایین
زیر پل
پیکر بی جانی افتاده بود، غریب...
رسانه ها گفتند "ادواردو آنیلی" پسر معتاد آنیلی ها که از بیماری روانی وافسردگی شدید رنج میبرد
خودش را کشت!
یونس به ساحل امن رسید...
درود
برخاست، نه بر خواست