تو بودی
ومن...
کاش فقط یک بار
دیده بودمت...
تو نمیدانی که
چقدر حسرت دارم
چشمان پراز اشکت
برای خبر خبرت را...
وچقدر سنگین تر شدم
نمیدانم
تمام ترسم از این است
که دراین دوران سنگینی وجانکاه تنهایی
تو مرا دیگر نبینی وندانی
عزیز م
راه دلدادگی را گم کرده ام
فانوس برداشته ام در بیابانی میگردم
نمی دانم به دنبال چه اما
میدانم راه روشن ست
اما بند عنان خود، از کف م رفته ست
سرکش شده ام حاجی
هنوز هم شک نداری من تا آخر هستم؟
نمیدانم چه مرگم شده ست
از پس این خود لعنتی برنمی آیم عزیز...
مانند همان شب دلتنگم عزیز...
باز راهت را بسوی م کج کن
سری بزن به دل تنگ تنهایم علمدار...
ای درد فهمیده
ای زجر کشیده
ای تنهایی چشیده
به من نگو خداحافظ
ای حسین(ع) دیده...
نگذار بگویم که
من
هنوز هستم...
حرف مانده:
... وما غافلیم از این حرکتی که همه دارند میکنند به سمت لقا الله
همه خدا را ملاقات میکنند
هرکسی یک جور
بعضی واقعاخدا را روسفید ملاقات میکنند
احمدکاظمی حتما از این قبیل بود
امام خامنه ای