دیبای مه آلود
قامت درختان را پوشانده
جنگل خاموش است
صدایی برنمی خیزد
آشوبی اما
در زوایای مبهم این سرما نشسته است
بوی تلخ خیانت
تمام کرانه خزر را درنوردیده
آنجا
هوای دل های دلداران
همه در کومه های مظلوم
روستاها
به واپس زدن افتاده
تسبیح چشمها گسسته است
مهره های بقض برشانه بغض می غلتد
اینجا
دو دست مردانه
درهم گره شده
تا این آخرین
دقایق حیات
رقصشان در برابر مرگ
زیبا باشد...
نژاد یکی است همچون
هدف
همچون نیت
همچون مرام
همچون قسم نخستین
همچون انگشتان سرما زده
که درهم یکی شده است
اما
چه قصه غریبی است
این از دیار دیگر بودن
واز خانه ای دیگر بودن
و از تباری دیگر
ولی
آزادی
مرز ندارد
همچون آزادگی مردانه ای
که وطن نداشته است، هرگز...
میرزا مظلوم تر است که در
خانه خود غریب ماند
یا آن یار وفادار
که از
موطن خود
دور فتاد...؟
نمی دانم
ولی اما
نگاه منجمد میرزا وقتی در چشمان
آبی برادر همرزمش
مانده است
یعنی
غریب آنان بودند
که جور خیانت را به گُرده نام خود نهادند
به هوای آب ونانی
بیش تر...!
حرف مانده:
جمهوری میرزا کوچک در رشت، مینیاتوری از نظام اسلامی بود.
قامت درختان را پوشانده
جنگل خاموش است
صدایی برنمی خیزد
آشوبی اما
در زوایای مبهم این سرما نشسته است
بوی تلخ خیانت
تمام کرانه خزر را درنوردیده
آنجا
هوای دل های دلداران
همه در کومه های مظلوم
روستاها
به واپس زدن افتاده
تسبیح چشمها گسسته است
مهره های بقض برشانه بغض می غلتد
اینجا
دو دست مردانه
درهم گره شده
تا این آخرین
دقایق حیات
رقصشان در برابر مرگ
زیبا باشد...
نژاد یکی است همچون
هدف
همچون نیت
همچون مرام
همچون قسم نخستین
همچون انگشتان سرما زده
که درهم یکی شده است
اما
چه قصه غریبی است
این از دیار دیگر بودن
واز خانه ای دیگر بودن
و از تباری دیگر
ولی
آزادی
مرز ندارد
همچون آزادگی مردانه ای
که وطن نداشته است، هرگز...
میرزا مظلوم تر است که در
خانه خود غریب ماند
یا آن یار وفادار
که از
موطن خود
دور فتاد...؟
نمی دانم
ولی اما
نگاه منجمد میرزا وقتی در چشمان
آبی برادر همرزمش
مانده است
یعنی
غریب آنان بودند
که جور خیانت را به گُرده نام خود نهادند
به هوای آب ونانی
بیش تر...!
حرف مانده:
جمهوری میرزا کوچک در رشت، مینیاتوری از نظام اسلامی بود.
امام خامنه ای