هرچند منطقا نباید وجود داشته باشد
این عشق
اما انکاری ندارم در آن، من
هرچند غالبا نسیان آور است
این موسیقی
اما مشکلی ندارم با آن، من
لیکن
یقینا من مشکل دارم
با
سالنی مملو از اختلاط
غرق در تاریکی و دود و رقص نور
و
آهنگ پرضرب رقص وار اجرای زنده
آن هم در دانشگاه دولتی این شهر
آن هم در تعطیلات بین ترم و خلوتی اش
و
صد البته با صدای جیغ و دست و صوت دخترکان سبک مغز و عربده های خدا داند مست از چه ی! پسرکان بی خاصیتِ...
دقیقا قبل.حین و حتی بعد از اذان ظهر...
و مشمئزم از صدای مردک خواننده
که
قنج میزد برای اصوات ناهنجار مزخرفش و از شدت کم خودبینی اش حتی متاسف هم شدم برایش
وقتی شنیدم گفت
همه میگن صِدام از علیزاده بهتر است!!
خب میدانستم که درجه ای از کمبود توجه و عقده در این قشر موجود است
اما
نه دیگر تا این حد
که
اینقدر بی شرم باشی که حرمت هشیار باش خدا را نشنیده بگیری
و
در عین حال اینقدر حقیر باشی که در برنامه ای مخصوص خودت هم نتوانی شخصیت مستقل و موفقی از خودت نمایش بدهی
خدا را به هیچ می انگارند و حسرت هم ردیفان شان را میخورند!
خدا غریب است یا این جماعت اینهمه پست شده اند؟!
هنوز هم حس میکنم
میتوانستم آن لحظه داوطلبانه عملیات انتحاری ای را بپذیرم و آن سالن را روی سر تمام حضارش خراب کنم...
یادش می افتم
نفرتی عمیق از ژرف ترین مخازن وجودی ام قل میزند به بالا
پشت گلو
پشت چشم
پشت قلبم
کاش میشد امشب که سر به بالشت میگذارند آن دخترکان و پسرکان
همه شان
جای یک پنج انگشت دست راستی روی صورتشان می بود
کاش...
و من
با عشق به مشکل برخورده ایم
آب مان در یک جوی نمی رود
راه مان جداست از هم اصلا، انگار...
شهر عمه ما خانم زینب بیش از هر جایی امن است ...
از جای دگر خبر ندارید ...
سینه ی ما پر از درد است