امان از این صلح دوستی ایرانی
امان از این احترام به تمامیت مرزهای دیگر
مرزهای سیاسی
اقتصادی
وفرهنگی حتی!
امان از این آرامش نژاد آریایی
امان ازین درک نکردن های برادران خط ما
امان از استیصال فرمانده
امان از صبوری وسکینه
امان از لاک دفاعی
امان از نشستن وکز کردن گوشه سنگر
امان از بوی قرمه وتوت فرنگی
امان از حمله های بی حساب وکتاب
امان از خودسری محورهای مرزی
امان از تشتت های تفرقه ساز اتاق بی سامان جنگ
امان از سپرسازی های انسانی در روز
امان از فریادهای فرمانده که
تاکتیک را عوض کنید
که این الباقری
که این الچیت سازان
که این الپیچک
که این ال آنان که می فهمیدند حرف مرا
امان از بلندگوهای عملیات روانی دشمن
وقتی محوطه گردان مارا میلرزاند
امان از گُله گُله ی بچه ها که غریبانه گوشه سنگرهاکز کرده اند وبی صدا گریه میکنند
امان از دستهای پنهان درآستین وفروکرده در دهان
امان از بقض غربت ومظلومیت
امان از بغض سربازکرده هجوم
تاکی بنشینیم تا تاول قرمه ومیوه های معطر پیکر بچه ها را سوزن سوزن کند
تاکی بشینیم تا صدای شبهه هاشان بچه ها را کلافه کند
تاکی طرح نریزیم و...
مگر نه آنکه باقری میگفت
باید لابه لای نیزارها بمانی
حتی اگرروزها بی آب وغذا ماندی
مگر نباید نیش حشرات هور
بیاندازتمان تا ماهها در رختخواب
اما صدای فرمانده دشمن را با گوش خودمان بشنویم
مگر نباید مواضع شان ونفراتشان را باچشم سر ببینیم
مگر نباید پشت خاکریزهاشان فریاد بزنیم
قولوا لااله الا الله تفلحوا
حال که ما کاری نمیکنیم
چرا آنانی را هم که خود راه را یافتند وآمدند تحویل نمیگیریم
چرا میشینیم تا کاهلی ما حالشان را بگیرد وخود سنگر فرمانده را طلب کنند
بروند وماموریتی بگیرند
و ستاره شوند
بغل دست کهکشان هامان بنشینند وبه روزگار ما تاسف خورند
مگر نه آنکه موشک های کرم ابریشم که بدستمان افتاد
ناوهای آمریکا خلیج فارس را گذاشتند و گریختند
مگر ادواردو ومازح وکورسل موشکهای دوربرد مانیستند
مگر اینان موشک های کرم ابریشم نیستند
چرا بلندگو نمیگذاریم پشت خاکریزشان وکمیل پخش نمیکنیم
چرا با پهپادهامان
باهمین فطرس مان کاغذ داستان کربلا را نمیریزیم برسرشان
چرا به حوضچه پرورش ماهی حاج اصغر
وکارگاه خیاطی زهرا خانوم وام نمیدهیم تا
کارخانه برپاکنند
مگر اینها موشک دوربرد ما تا وال استریت نیستند
پس چرا آواره این بانک و آن اداره و وزارت خانه اند اینها
چرا بچه های امتداد وحماسه را نمیفرستیم تا
ته آن خیابان مرطوب وکثیف کنار بندر مارسی
چرا خاطرات کورسل فرنسی را به دست بچه هاشان نمی دهیم
چرا کسی پیدا نمیکند آن جوان خیابان واشنگتن را
همان که تلو تلو میخورد
همان که آب جو أش هنوز دستش است وعربده میکشد
همان دختر که هزار جای بدنش را با حلقه وزنجیر و سوزن خالکوبی، سوراخ سوراخ کرده است
چرا کسی نمیسوزد دلش
برای پارتی های شبانه
برای هم آغوشی هایی که الان
همین الان قرارش دارد گذاشته میشود
مگر این بچه ها همانان نیستند که
ده ساله که بودند
از مادرهاشان، سراغ خدا را میگرفتند
مگر وقتی حس کردند کسی را ندارند که
نگاهشان کند
دوستشان داشته باشد
از وحشت تنهایی روی این کره خاکی
پا در بار و دیسکو نذاشتند
چرا حسین وعلی
بچه های خیابان پایینی را نشانشان نمیدهیم
که خدا را پیدا کرده اند
چه کسی بود که اولین بار گفت ما صلح طلبیم
پس جنگ جنگ تا رفع فتنه ازکل عالم چه شد
خمینی کجایی
فرمانده را نمیفهمد کسی
بیا و بگو باید حصر آبادان شکسته شود
بیا وبگو هرچه علی گفت حرف من است
بیا بگو
علی جان
احمد وهمت را برایت آورده ام
تا بروند کلاهک های ولد نامشروع را نابود کنند
حسن تهرانی را آورده ام برایت
اینجا امان از همه بریده
میگوید فقط یکروز مرا بازگردانید
با بچه های شریف وامیرکبیر میرویم حیفا وتل آویو را باخاک یکسان میکنیم
بچه ها چند شب پیش وسط شور هیئت صدایم کرده اند
بچه ها پای کارند بخدا
وسیدالشهدا بسنجد حرفهای حاج حسن را
وعلم الهدی حلقه درس نهج البلاغه وتاریخ غزوات پیامبرش برای ملائکه را زودتر تعطیل کند
خود را به سیدعلی برساند:
بچه های خوزستان را بدهید
بگویید حکم جوانان خیابان واشنگتن را بزنند
من ازآنها حسن بلدچی میسازم
با بچه های احمدکاظمی وحسین خرازی الحاق میکنیم لب مرز آمریکا
میسپارم زیرزمین های منهتن و وال استریت را شناسایی کنند
دلواپس ما نباشید
خاکستر لابی های صهیون را به باد میدهیم
وباقری بگوید همه توجیه اند سید
سپرده ام جهان آرا، مرادی را بردارد وساختمانشان را تسخیرکند
بی بی سی را میگویم
قرار است به محض وصول خبرپاکسازی
سید مرتضی با بچه های رسام وسفیر
بروند بساط روایت فتح حضرت حجت را پخش کنند
درِ اتاق جنگمان باز شود ومسئول تیپ سایبری بسیج دانشجویی
بیاید ولیست بلاگرها را بگذارد جلوی باقری
وبگوید بچه ها لب مرز سوریه منتظرند
و یکباره همه آرام بگیرند
صدای عمه سادات از پشت در بیآید
دین جدم را
به شما سپرده است مادر...
گفته است سلامش را برسانم
و لای در باز شود
چادری خاکی را روی دستان سید علی بگذارند
دختر پیغمبر سپرده اند
چادرشان را بالای سر بچه ها بگیرند
همه در پناه کساء مادرم هستید
سیدمجتبی علمدار ناله مناجات حضرت امیرش از گوشه سنگر بلند شود وسرها بسجده افتد
آخرین آموزشها را بعد از ساعتی ندبه
قمربنی هاشم بدهند وباقری را توجیه کنند
فرماندهان یمین ویسار لشگر را
سیدالشهدا بحضور بطلبند
سیدعلی با افتخار
بچه ها را معرفی کند
ارباب مقداری تربت مقتل علی اکبر بدهند که
سید درکام بچه ها بریزند
به همه سفارش شود تا جایی که توان دارند آب ننوشند
بی سیم و اینباکس بچه ها پر شود
از خبر غوغایی در یگان های خط شکن
بچه ها همه بعد از زیارت عاشورا
حلقه زده اند ونوحه خوانده اند
صدای میدان دار
تا عرش میرسد
ای اهل حرم میر وعلمدار نیامد
علمدار نیامد
عباس بن علی(ع) دمی برخیزند وبروند دستی به سر پچه ها کشند
همه قمقمه هاشان را خالی کرده اند
با ذکر صلوات وتوسل به آل الله
جلسه ختم شود وهمه فرماندهان آماده رفتن
هنوز ساعتی مانده باشد تاسحر
خبری برسد
صدای پردردی جانها را در خود بپیچد
کسی تاب ماندن روی پا نداشته باشد
سوز جگری همه را آتش بزند
بچه ها گُر بگیرند
سید علی لحظه ای آشفته شود
بدنبال چیزی بگردد گوشه وکنار اتاق
ملکی سررسد
وقتش شده است سید
بیایید
عرش جوری بی تاب شود
عادی نباشد
همه سید را بنگرند
علمی در دست مجروحش بگیرد
آقا روح الله متبسم نگاهش کند
آبرویم را خریدی آقاسیدعلی
صدای ندبه هردم بلند تر شود
ملک مامور دمیدن صور فجر، از جای بلند شود
سیدی تمام قامت نور
نه پاره ای نور برخاک بسجده افتاده است
الهی العجل
بفاطمه العجل
بالرسول الله العجل
بالعلی
بالحسن
الهی وسیدی ومولای
بالغریب...
بالمظلوم...
بالحسین...
وترنم نجوای نوری ناگفتنی چون شهابی ثاقب عرش و ارض را به هم بدوزد
یامهدی، برخیز وانتقام خونم را بستان
ویگانه مردی را میبینم
بدیواره کعبه تکیه زده
یا اهل العالم:
انا المهدی
انالحجة الله
انا الخلیفة الله
وصلایش میپیچد در هستی
باقری سریع فرماندهان را از سجده بلند کند
رنگها همه پریده
سید علی جلو آید
آن لحظه موعود فرارسیده است بچه ها
باید برویم
لوای خدا برخاسته است
صفوف جنودالله
پشت سر ولی
بسمت کعبه روند
فوج فوج شهیدان
آمده اند وآماده
سید علی پرچم را به دست پارچه نور دهد
ودست مولا را ببوسد
بچه ها همه آرایش بگیرند
پارچه نور، سان می بینند
اهل بیت، پشت سر پیامبر وارد صحن مسجدالحرام میشوند
دوشادوش ایشان حضرت حیدر ایستاده اند وحضرت مادر...
زمزم صوت رسول الله طرب در جانها بنشاند
فرزندم، مهدی جان
سپاه تو زیر نظر عباس آموزش دیده اند وتربت علی اکبر خورده اند
وطرح رزمشان را حسینم نظارت داشته ست
وزینب دعایشان کرده
همه یشان شب دهمی اند وتشنه
چادر مادر را می آورند...
منتظرم کی شب حمله فرامیرسد...؟
ما ایرانی هاصلح طلب نیستیم...هرگز
بقض و بغض را هر دو کاشتی در گلو !