گاهی دلم تنگ میشود
چنان که راه نفس بسته میشود
میدانی
سینه دیگر کفاف "نگین مشت" گره کرده خونین درفلاخن ش را نمی دهد
قلب, قفسش تنگ میشود
واین نه آن معنی است که بزرگ شده ام
که یعنی
حتی در جان خود هم جای نمیشوم
آخر در خودم سرگردان میشوم
پنجه ای به زحمت خود را از سیم خاردارها میکند و بالا می آید
بالا وبالاتر
درست پشت پلک ها
چون گنجشکی مجنون
به در و دیوار میکوبد سرش را
سیل بندم ترک برمیدارد
ومیشکند آن ساقه نازک آرای
و سرازیر میشود آن همه...
حال به راحتی می توانم ببینمش
گنجشککم آرام بروی دیواره آبی موج میزند
سُری میخورد و میان دستان مینشیند
بال وپرش همه خیس آلود ست
چشمان نیمه بازش را به من میدوزد
تاکی مرا زندانی خود میخواهی؟
مرغ باغ ملکوتم من
نیم از عالم خاک ت
راستش را بخواهی
هربار چونان شرمسار میشوم که نای پاسخ م نیست
وهربار آنقدر جان عزیزم که حس میکنم
در انتهای خودم
در آن دخمه تاریک
دیوی نشسته و خرناس میکشد
و نگاهم هربار
هاجر وار
بین دخمه وقفس دوان ست وسرسان
اینجا دلواپس نفس آخر گنجشکم
و
آنجا دلشوره افتادن شیشه عمرم از چنگال خواب آلود دیو
وآنقدر میدوم که تمام میشوم
تمام میشوم وهنوز هم
انگار جسارت کندن ش را ندارم
تمام میشوم وفریاد میزنم
بارخدایا
گنجشککم نمیرد
بارخدایا شیشه عمرم بشکند
بارخدایا پس کو آن ماترک جرأت م
من مگر از پشت زالان ورستمان نیستم
نیستم؟
باشد, تیره ستاران وباقران چه؟
نیستم؟
باشد, نسل شیخ فضل الله ها ونواب ها؟
نیستم؟
نه! بگذار خدایا, من باید بدانم
تکلیف این ماجرا را با تو
شجره خم شکنان؟
از شورصفتان شعورحسین؟
از باور قیام الله؟
از تبار هویزه وشلمچه
از نژاد مجنون وهور
از آسمان قربانی عباس
از مدفن جاری علقمه غواص
چه شد؟
چرا میخندی خدا؟
پس درست است
پس راست است
پس من شهدایی هستم
پس ارثیه پدرانم را کو؟
از که بستانم حق خویش را؟
مال یتیم مگر خوردن دارد؟
به من بازگردان جسارت خود شکستن را
به من باز پس ده جرأت در خود شکستن را
یقین دارم آه یتیم گیراست...