مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

کاش تنها کمی

نجیب تر بودیم...


از این بگذر

چون اگر سر کیسه اش را شل کنم

به مذاق خیلی ها خوش نخواهد آمد


فقط

بگویید به آنها که باید

که

کاش تنها

کمی

نجیب تر بودید...


+

تیتر زده بود

کتابی که

45 سال منتظرش بودید، رسید...

اصلا

هنگ کردیم!

یعنی چه کتابی؟!

خدای من!

کو؟

کجاست؟

پوسترهای قرمزش هم کلا مثل میخ فرو میرفت توی چشم...

خلاصه

دم به دمش دادیم

تورق کردیم این عزیز از ره رسیده را

و

فکر میکنید

چه بود این پریوش منتظرش مانده خود بیخبر؟!


"تاریخچه کبریت در ایران

به ضمیمه

خلاقیت با دانه های کبریت"


بنظرتان

قیافه من چطور بود؟

و

خب آن نگاه دوستانه و جاهل اندر عاقلی که به غرفه داران انداختم

چگونه میتواند باشد؟


+

در همان لاین های ابتدای نمایشگاه

پوسترهای به نارنجی و قهوه ای نشسته ی کتابی

چنگ می انداخت به صورت

می گویم چنگ

چون

عنوانش توهین بود...

"بی شعوری"


داخل شبستان

هم یک غرفه دیگر گرفته بودند


کیپ تا کیپ

بی شعوری می دادند به خورد فرهیختگان جامعه

که

در پی پیاله ای کتاب برای رفع عطش دانستن

تاول های پاهاشان را

سوزن میزدند...


دو پسرک

دم ورودی جوانی با شوق وافری

جلد اول بی شعوری را

تورق می کردند

و

خب نیاز نیست که بگویم

همین فرهیخته گان اجتماع

چه

حس به خودگرفتنی داشتند نسبت به این بی شعوری گفتن های بولد شده این غرفه

که

جلویش جای سوزن انداختن نبود!


طاقت ما طاق شد

از رفیق آن پسرک

که قدم های رفته غرفه دار

برای آوردن جلد دوم بی شعوری

را

قورت میداد

پرسیدم

خوانده اید این کتاب را؟


به هوای اینکه خب شاید

جلد اول زودتر ترجمه و منتشر شده باشد

که

چنین هیجان زاییده جلد دوم در آن پسرک

و

به این امید تر

که

بپرسم درباره چیست اصلا این بی شعور بستن به ناف ملت فرهیخته...


پسرک نگاهی کرد به منبع صدا و پرسش

و

گفت نه!

و

من نشد که لبخند میرفت به پوزخند را جمع اش کنم

و

خب دید

و

ناچار انگار جهت حفظ مقام فرهیختگی اش گفت

ولی

تعریفش رو زیاد شنیدیم...!


و

من اینقدر دیگر حالی ام بود

که بفهمم

یعنی پوسترها و تبلیغات و عنوان گستاخ این کتاب ترجمه ای وارداتی

کار خودش را کرده

و نه یقینا

توصیه خواننده ای...

و

ما گذشتیم از این بی شعوری نارنجی و قهوه ای!


+

نمی دانستم

بخندم یا گریه کنم

وقتی

شلوغ ترین غرفه ها

در

حالت میانگین

می شد

انتشارات رمان های رئالیسم جادویی و کلاسیک عاشقانه...


کتاب هایی که حتی عناوینشان

به آدم نرفته اند...

و

خب

شاید قبولم نداشته باشید

که

یقینا اصراری نیست

ولی

من دلم میخواست یک گوشه از قلبم اینقدر دردش نیاید

که

پدران آینده

"قورباغه سوسک ات نکند"!

می خوانند

یا

"شبح در قوطی"!


یا

دخترک گیس بافت

با هیجان

"افصون" و "صیاهی"

را به سینه می چسباند...


و

من

مقابل غرفه انتشارات واحه و باقری و... قوقو میکنم!


یا

نشر نی با گلدانک فسقلی گول زنک اش

بی هیچ فشار و زحمتی

برای اعلام وجودش

غل بزند

و

اسیر کند میان ترجمه های بشیریه و دیهمی و حجاریان پسند اش

و

سوره مهر

قدم به قدم بنر هایش ناز بکشد از سروصورتمان

که

من فلان جا خانه دارم...


و

چند نفر میشویم

ما که

میدانیم

در سوره چه خواهیم یافت و در نی و قطره و مثلث و ماهی چه؟


+

یقینا اگر

ورود آقایان ممنوع بود

کم نبودن

خانومهایی

که

از غصه بخواهند خود را در حوض وسط مصلی خفه کنند!!!


+

فقط

یک جا بغض چنان من را تسخیر کرد

که

مانع ریزش هایش شدن

فقط

از دست خشم بر می آمد!


نشسته بر پلکان ورودی

غرفه پژوهشهای "مجلس"

منتظر کسی بودم


آن طرف پلکان

چند خانوم

و

مقابل پای من تا وسط پلکان عریض

دخترکانی با چمدان و ...

و

ما همه در فراغ بال استراحت کردیم دمی...


دخترکان رفتند و خانومها هم

و

من هنوز منتظر بودم


دو مرد

با لباس های خاکی

و

دستان سرخی

که

تورمشان

هوار میکشید جور آخ نگفتن دستان ظریف و ناخن های مانیکور شده را کشیده اند

آمدند

تا در سایه غرفه نمایندگی آن خانه

که

اصلا فلسفه وجودش به خاطر وجود امثال آنهاست

کمی خستگی در کنند

و

هنوز فرآیند نشستن کامل انجام نشده بود

و

من هنوز نشسته بودم


غرفه دار

با چنان شتابی از گرد راه رسید که حتی خطی در چشم من نیانداخت گذرش!

و

گفت آنچه نباید...


"اینجا محل رفت و آمده

اینطوری اگه قرار باشه هرکی بشینه خب راه سد میشه"

و

اراجیفی ازین دست

و

من به او نگاه ماتم مانده بود

و

آن دو مرد به من...


و

من بغضم را پشت خشمم دفن کردم

وقتی

مظلومانه و مطیعانه

خود را

کنارکشیدند

تا

پلکان سه، چهار متری را سد نکنند!


+

اصلا هرجا عموم هست

تضاد هست

فاصله هست

و

شکاف هست


و

همین هست ها

گاهی چنان آتش میزند

که گالن بنزین هم نتواند...


مثلا

وقتی غرفه ها داده اند به کباب پز ها

تا

بوی پی آب شده سیخ هاشان

پیر معده های خالی را دربیاورد

و

جماعتی که دل از عزا در می آورند

و

جماعت تری که

جان بی حال خود را به کناره دیوار کشانده اند و نگاه می کنند...


+

دیروز یک غلط فرهنگی ای کردیم

رفتیم

نمایشگاه بین المللی بغض...!


+

http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=29713

  • منور الفکر

نظرات  (۲۳)

زندگی بس نا جوانمردانه سخت است
می دانی؟
  • منتظر المهدی


  • بگوچندجمعه گذشت او ز خوابت...
    چه اندازه درندبه ها زار یاری...
    به شانه کشیدی غم سینه اش را ؛


    ویاچون بقیه تو سربار یاری...

    ماکجاییم___.
  • منتظر المهدی

  • ای راحت دل، قرار جانها برگرد
    درمان دل شکسته ی ما، برگرد
    ماندیم در انتظار دیدار، ای داد
    دلها همه تنگِ توست، آقا برگرد...
    اللهم عجل لولیک الفرج
  • محمد مهدی یوسفی
  • سلام
    متشکر از دعوتتان
    _________________
    من یک بار در عمرم به نمایشگاه کتاب رفتم
    البته در شهر خودم ...
    برای من خاطره خوشی بود
    ______________________
    بد نبود که آخر متن تان برای فرهنگ هم یک فاتحه می خواندید !

    پاسخ:
    علیکم السلام
    الفاتحه...
    اصلا هرجا عموم هست

    تضاد هست

    فاصله هست

    این خوب بود!
    اون تیکه ی سد معبر منو یاد حرفای دردناک اون پیرمرد کارگر انداخت و ژست جلوسانه ی آقای رییس جمهور.....
    ته تهش آدم قیافش به نوکری مردم بخوره بهتره تا به ژست ...
    پاسخ:
    موافقم...
    سلام علیکم.
    عید بر شما مبارک....

    هفته پیش هم بنده همچنین حالی داشتم...!
    نشد یکبار نمایشگاه یا جایی مثل این بروم و تا یکی دو روز درگیر پس لرزه هایش نباشم...!


    خدا عاقبت مون رو ختم به خیر کند،
    التماس دعا،
    یا حق.
    پاسخ:
    علیکم السلام
    بر شما هم...
    متشکرم بابت این حرف: آتشی می زند که بنزین نمی زند! حال قلبت را خوب میفهمم...
    پاسخ:
    بنده هم متشکرم بابت حضورتان...
    سکوت میکنم!!!

    وگرنه جور بغضم را باید کیبور لپ تاپ بکشد، زیر ضربات محکم انگشتان من بر سرشان...

    خب شما که کتاب را نخوانده پس چرا نقد کردیدش...

    نگاه کنید نویسنده ی این کتاب اصلا به بیشعوری به عنوان یه فحش نکاه نمیکنه... دید نویسنده اینه که بیشعوری یک بیماری است مثل سرطان و یا هر چیز دیگه ایی...

    تو این کتاب میخواد اثبات کنه که بیشتر و البته همه ی ادما بیشعورن .. یعنی به بیماری بیشعوری مبتلا هستند...

    +دوران دانشجویی برخی از قسمت ها را با دستکاری ترجمه می کردیم و در نشریه می گذاشتیم که اتفاقا فاز و نول بچه های دگر اندیش را به هم چسباند ... چیزی نمانده بود که جلوی سلف سرویس خودکشی کنند...:)

    پاسخ:
    من هم دقیقا در مقام کسی که در معرض تبلیغات سطحی و رفتار هیجانی سطحی تر مردم بودم
    حرف زدم و اصلا از همین حرف زدم...
    متوجه هستید که بنده اصلا متنی از کتاب را نقد نکردم!
    برخورد ملت متاثر از تبلیغات صرف برایم جالب و ناراحت کننده بود
    ای بابا
    ای بابا
    ای بابا
    پرسال آقا نرفتن؛
    اینا بازم آدم نشدن...
  • صِفر کیلومتر
  • ...


    سپاس از دعوتتان
    پاسخ:
    سپاس از حضورتان...
    عنوان کتاب بیشعوری و توصیف شما از خریداران منو ترغیب کرد که بگردم تو نت سرچ کنم که درباره ی چی هست ،

    یک کوچولو از از متن کتاب رو براتون میزارم ،

    " درست است که مردم عادی خوششان نمی آید که بیشعور نامیده شوند، اما مردم عادی که بیشعور نیستند. بیشعورها؛ پررو، نفرت آنگیز، ترسناک و متکبرند و باید اسمی روی شان باشد که دست کم کمی به خود بیاوردشان .

    آدم بیشعور اولین گام درمان و بهبودی اش را حتماً باید با گفتن "من بیشعورم" آغاز کند و حتی گفتن جملات مشابهی نظیر"من آدم وقیحی ام" اصلاً آن اثر لازم را ندارد. بیشعوری یک نوع اعتیاد است به قدرت، وظیفه نشناسی بی حد و شهوت تسلط بر دیگران، این بیماری تعادل درونی قربانی اش را به هم می زند؛ تا زمانی که که آدم شود و اعتراف کند: "من بیشعورم."

    از وبلاگ آدم بهشتی


    خب فک میکنم در کنار خنده ای (یا شاید هم تلخند )که از خوندن خلاصه مطلب میکنیم نا خداگاه جای تامل هم داره که بدونم تفسیرش از افراد به قول خودش "بیشعور" شامل چه کسانی با چه خصلت هایی هست
    بیشعور اجتماعی ؟
    بیشعور فرهنگی ؟
    عقلی؟ و ...
    :)
    پاسخ:
    واقعا سپاسگزارم از این مداقه
    و
    بیشتر به خاطر این خلاصه...
    ---
    و من چون در مقام یک مخاطب عام نقدش کردم
    دوست دارم بدانم تا چه حد از نظراین کتاب بیشعورم؟!
    سلام
    منور جان
    فقط به خود نهیب بزن که با بیشعورها از این دست که کم نیستن چگونه عمرم راسر کنم...!!!
    پاسخ:
    علیکم السلام
    و
    من گاهی میگویم نکند بی شعور شده ام و بیخبرم...!
    سلام...
    تا به حال نمایشگاه تهران نرفتم...

    بیشعوری رو 3 سال پیش خوندم... ان موقع که کتاب زیر زمینی حساب میشد...کتاب خیلی بدی نیست ...(االبته زبا اصلیش رو خونده بودیم...)





    پاسخ:
    علیکم السلام

    درباره چیه اصلا؟
    سلام
    عیدتون مبارک
    ان شاءالله نمایشگاه بعدی بهتر از این یکی بشه ...
    پاسخ:
    علیکم السلام
    برشماهم
    و
    ان شالله...
  • محمد محمدیان
  • دقیقا تا خرش نخونده بودم


    **

    واقعا تاسف بر انگیزه
    مدتی ست که همچنان با سرعت به سمت بدیها و بی فرهنگی ها در حال پیشرفت هستیم

    اخه میدونی چیه ؟؟؟
    اصحاب فرهنگ ما اکثرا بی فرهنگ و عاری از فرهنگ ناب هستند
    پاسخ:
    من فرهنگی سراغ دارم
    که
    اصحابش در خون غلت میزنند
    جایی مثل فکه یا لاهور یا گویان...
  • بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
  • واقعن جای تاسف داره برخی از این اراجیفی که در قالب فرهنگ به خورد مردم هیجان زده ی شتاب زده ی سر فکر کردن معطل نشو می دهند....

    هر قدر ناهنجارتر پرطرفدارتر
    دقت کردید؟
    درده
    خب دردشم بزرگه...

    لامصبا یه اراجیفی می گن...
    پاسخ:
    یه اراجیفی...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • چه قدر اعصابم بهم ریخت که نشد برم.
    ولی ظاهراً اگر می رفتم بیش تر رژه بوده رو اعصابم.

    جماعت اهل فرهنگ فرهیخته ای که هنوزم نمی دونن چه طور باید کار فرهنگی کرد.
    پاسخ:
    اصلا حسرت نخورید...
    که اگر
    قدمگاه آقا نبود
    سرسوزنی رغبت نمی ماند...
    سلام
    عیدتون مبارک

    چقدر بدِ که همه ی چیزا جاشون عوض شده
    ارزش ها بی ارزش شدن . خوب ها بد و ...
    :(

    یاعلی
    پاسخ:
    علیکم السلام
    برشماهم...
    در سوره چه خواهیم یافت و در نی و قطره و مثلث و ماهی چه؟
    بی ربط ولی: وقتی مدیر انتشارات کاروان قاتل ندا باشه ...
    پاسخ:
    و نشر حیان
    فتنه ای مثلا اعتصاب غذا کرده همه رو به سخره گرفته...
    چی بگم والا
    آنها
    آدم ب شو نیستند
    شک نکنید
    پاسخ:
    دوست دارم
    اینجا از اصحاب کانت باشم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">