مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

+

اراده بر محک عزم ها و قدم هاست


مرا بطلب

و

شرمنده خودت مساز


من از خودم حتی

بیشتر به تو محتاجم


کمی هم مرا دوست داشته باش

ببین که دارم خواهش میکنم


حالا که هوا را در هم ریختی

حالا که برای تمرین هم آزمون میگیری


آخر نازنینم

مدارا کن با این من

آبروی پشیز واره منِ آواره که حتی لذت یغما ندارد صنما

اصلا من که عَلَم انداخته ام مقابل ت

کجا جنگ کنند با تسلیم و هزیمت شده آخر؟!


من که وطن مالوف لبانم غبار راه شماست

اصلا من کجا می ارزم برای اینهمه دست دست کردن

بیا و بطلب این درویش مشوش را


ازمون دشوارت را بستان

و

مرا راهی تمرین قیامت ساز


میدانم که اگر اویم مجال داده باشد

شما

همچنان در هفت در آزمون ها در به درم میکنی

تا

لحدم شود آن تلالو زرین که بوی خاک میدهد...


هرچه تو گویی ابتلای جان و جنان

من زمین خورده اراده توام


کمی تنها

نفس جان

به خستگی هایم هم نگاه میکنی؟!

میشود؟!


من تو را دلی بی نقطه...

دلی بی خود...

من تو را تب بغض های پر تاب...

من تو را دوست ای همه هست، هرچه بود...




+

دیروز

هی در مشت گرفتم.در دست چرخاندم

هی چشم بستم

هی به نگاه خیره دوستم نگریستم

هی به چشم منتظر فورشنده پشت کرده ام

هی مکث کرده ام

هی گفته ام تشکر، نمیخواهم

هی چشم چرخانده ام


یکباره تنگ غروب، نزدیک ورودی فیضیه

مشرف و مجاور به باب اصلی و اصیل حرم

یکباره رگه هایی قلابم کرد

زل زده بود به سرتاپایم

میفهمیدم


لمسش کردم

چشم بستم

گذاشتم حسش تا آن جا که جا دارد برود

وسط راه موانع بود اما

هی دست به دست کردم

هی دوستم دست کشید

پرسیدم حسش میکنی

گفت میخواستم بگم یک حسی دارد هرچند کم

گفتم گرفته مرا

پرسیدم امروز چند محرم است

گفت هفتم آقاست...!

لبخند زدم...


شمردمش..کم داشت..شکسته داشت..

گذاشتمش گفتم تشکر.نمیخواهم


تا خانه هی گفتم نه

هروقت راهت داد نجف

از همان مجاور و مشرف ها بگیرش

هی گفتم نه فراموشش کن


شب قبل خواب، حس کردم میخواهمش

باید رهایش کنم تا همیشه آن طوری زل بزند به سرتاپایم...


امشب

بعد از مغرب رفتم

فروشنده سر تذکری که من باب رفتارش با زائران پاکستانی دادم

غضب کرد

ناسزا گفت

مشتش کرد

گفت نمیفروشم


نگاهش کردم

ماندم

دوستم بیخ گوشم دندان می سایید

که

یک سیلی هوس دارد این جناب

و

خدا میداند چقدر راغب بودم

اما

حقیر بود

و

آن عزیز در ید این حقیر اسیر بود


یکباره رسید فروشنده دیروز

کاش عزیز نبود تا وقتی که ناچار شدند با تخفیف بفروشندش

میتوانستم بگذارمش و بگویم نه.تشکر..منصرف شدم...

که

بفهمد قصد خریدم شد قصد شکستن بت نفهمی اش

اما عزیز بود


عنایت کرد

شکستم اش

و

برداشتم عزیز را و زدم بیرون


چند قدم دورتر

پوووووف بلند دوستم را شنیدم و اینکه

چقدر سخت بود

چطور اینهمه تحمل کردی؟


گفتم باید تحقیر میشد

که شد...


عزیز دانه های مرمری رنگ دارد

دانه هایی به رنگ سنگ های صیقلی پر رگه مقام رأس الحسین علیه السلام

دانه هایی پر از ابهام..التهاب..زخم..و حتی آرامش...


باشد که بطلبد صاحب سفینه

و

حین در تملک بودنشان

این دانه ها به عظمت اعظم تبرک شوند...

و

کاش به بوی تربت

و

به غبار ره ابوتراب علیه السلام نیز...



+

و ایضا

ابراز تاسف و تمسخر مکرر و شدید و حدید

مینمایم خدمت آن دسته از اخوی های نسبتا محترمی

که

جدیدا ها نمیدانم از کجا مد وار

به جرگه هادیان الهی پیوسته اند!


دختر قرتی و فشن و پرت از مرحله را به همسری برمیگزینند به خیال خام تربیت و سربه راه سازی و فلان

کسی هم نیست بگویدشان آخر پدر آمرزیده، اینهمه اعتماد به سقف از کجا زاییده در تو؟

کدام دختری اینهمه دلداده که کن فیکون شود به خاطر زلف گران و ریش بران و عقیق یمان ت؟


و در ورژنی ناب تر

اخوی های تابلو خیالی یافت شده اند

که

فکر در گرو هدایت از کیش و مذهبی به آیین اجداد خویش دارند!

برادرجان! الله وکیلی که طیب الله انفاسکم و جزاکم الله خیرا و خلاصه الی آخر...

هفت جد آمرزیده! در کدام آبادی ای تو ای غایت اعتماد به همه چیز خویشت!!!


پای ثابت دعاهای این روزهای من

شده اند این دو جماعت دست و پا زن در خشت خام...


باشد که رستگار گردیم...

  • منور الفکر

نظرات  (۵)

باب اول روزی تون و روزی تمام خواهانش...
باب دوم هم که روزی تون شده...
پاسخ:
سپاسگزارم
ان شاءالله
همان قدم اول تان نصیب تان و نصیب تمام خواهانش...
قدم دوم هم که نصیب تان شد...
پاسخ:
سپاسگزارم
ان شاءالله
  • مردی بنام شقایق ...
  • سلام

    فیلم دلشکسته رو دیدن فک میکنن واقعیه!!!!
    پاسخ:
    علیکم السلام استاد
    دقیقا...
    سلام و مهر...
    گاها می آیم..
    چه دنیایی دارید..!
    خیلی ..
    خیلی میخاهم نظاره گر باشم...
    این تجسد احساس را ..
    عجیبید.
    پاسخ:
    علیکم السلام
    سپاسگزارم از مداقه تان
  • فرکانس انار
  • باب اول که حرف دلم بود ...
    باب دوم دلم را هوایی کردید ... برای حرم ... برای سلام
    باب سوم آن عزیر را که ما نفهمیدیم چیست هرچه که هست مبارک باشد و ان شا الله میرسد به تربت ...
    باب چهارم زیاد به این دختر پسرا گیر ندهید دیگر ... برخی از همین مدلا هم زندگی ای خوبی دارند ...
    پاسخ:
    باب چهارم ؟!
    مطلب سه فصل داشت...
    عذر تقصیر دارم که نمیپذیرم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">