مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

نگاهی به دخترک چشم سیاه روبه رویش انداخت

پرک روسری را کمی پایینتر از لاله گوش گیره زد

کش چادرلبنانی را روی روسری تنظیم کرد

کیفش را به شانه انداخت

کتانی های آل استار را پوشید و از در آن خانه 170 ساله بیرون زد


گونه هایش گر گرفته بودند

خوب میدانست این دمای بالا سرمه را غلیظ و پخش میکند


هرازگاهی زیرچشمش دست میکشید تا از سیاهی اش بکاهد


نفس کم آورد

سربالایی تیزی بود

آنقدر تیز که حس میکرد تمام سلول هایش میسوزد

شاید اگر تکیه گاهی داشت بی مهابا از شدت آن همه فشار سقوط میکرد

اما حالا مجبور بود خود را به جای قابل اطمینانی برساند

جایی که کم از یک قله نداشت


عمو و عمه زاده ها بی توجه به هشدارهایش سینه کش کوه را بالا میرفتند


کمی که بالا رفت

تگرگ باریدن گرفت

همه چیز سخت تر شد

باد سختی می وزید

نفسش بالا نمی آمد

پاهایش بی حس شده بود

چادرش را جمع میکرد

کیفش را نگه میداشت

و

همینطور اورکتی که روی سر انداخته بود


و همچنان بالا میرفت

تمام حواسش هم بین جای پای لیز باران خورده سنگ ها و بچه های پخش شده در کوه دوران داشت


ایستاد تا به بچه ها نهیبی بزند

زیاده از حد بالا رفته بودند

و باز هم قصد پیش روی داشتند


حس کرد سرش گیج میرود

غروب میشد

و

وسط کوه کم کم خلوت میشد


بچه ها را با وعده عکس کنار آبشار پایینی

راضی به برگشت نمود


حالا همه چیز انگار بدتر شد

سقوط واژه دلپذیر و خوفناکی است

وقتی

کلافه ای...


حتی برای به دست آوردن دل دیگرانِ جامعه ات

ناچاری

به زن و مردشان لبخند بزنی


مجبوری متواضع باشی

و

مجبوری...


دخترک

نگاهش را کنار مزارگمنامان شهید جاگذاشت

و

پایین آمد


اینجا شهر

نیمی در روشنی و نیمی در تاریکی فرو رفته می نماید

اینجا شهر دور و غریب می نماید

اینجا شهری است که خورشیدش فقط

جایی نزدیک ورودی شهر می تابد

جایی که اسمش بهشت رضاست

ولاغیر...


این شهر بی روح، نامش باختران اسبق است

و

کرمانشاهان سابق...

جایی زیبا و نادوست داشتنی!


+

دنیا را برای دیدن و نفس کشیدن دوست دارم

و نه برای دوست داشتن...

  • منور الفکر