بیا
از همین گوشه خالی خانه
به همدیگر قولی دهیم
تا
حتی
آن گوشه تاریک و غریب
آن سو تر های آب ها هم
کنار هم بمانیم...
بیا
دستت را دراین
پیاله آب بگذار
تا
به جان مهریه مادر
سوگند خورم
بودنم را
ماندنم را
بیا
از کنار همین کفش های کنارهم جفت شده ی کنار در خانه
تا
آن سو تر های کوه های دنیا
قول دهیم
نرویم
پی چشمی دگر
پی دوستت دارمی دیگر
پی خیابان هایِ تبِ تند دار
که
در آلونک های تودرتوی عنکوبتی اش به عرق می نشینند
و
بر زمین میکوبد
همه
نه تنها
آبرو را
که
همه
ذات یک بشر را
هرچه
نشان از وفا دارد
از چتری پررنگ از رنگین کمان، مَردی
از بانویِ قلبی بودن
و
آینه جادوی چشمان غیور مردی را داشتن
تا
هرصبح
بپرسی
تا
صداقت
موج پشت موج سوار شود
در
مواج نگاهش
که فقط تو
که همه تو
و
تو
تشنه تر از هر بیابان زده کاروان مانده
حریص تر از هر رهزن
و
بی حیا تر از هر روسپی هرجا نشین
تا
یکباره
آن شعله بی شرم ذوقناک ات
به
ولیعهدی رسد
یکباره نجیب زادگی کند
و
خم شوی
بوسه ای تر کنی دست پرتوان مرد ات را
و
شاید
بذر نرگسی از میان باغ لبانش کاشته شود
بر انبوه مشکین گیسوانت
تا
اثبات کنی
میشود
بی مدادهای روغنی هم فریفت
بی قدم های زِدوار هم ربود
بی غمزه شهوت زده هم
هر صبح
از آغاز دل داد
و
مهمتر شاید
دل گرفت
بیا
از همین امروز
تا
هروز
همین یک قول را بدهیم
من برای تو
تو برای من
بگذار
اگر مایی شد این میانه
فقط
خدا باشد...
انگشت کوچکت را گره کن در انگشت کوچکم
این هم یک قول آبدیده
من و تویی...
+
دلم میگیرد
از
عادی شدن های من و تویی
از عادت حتی به زیباییِ
منی که برای توست
یا
تویی که برای من است
از هر جمله ای خشک و خالی
که
من و تو های همه جا
بر بندِ اَدا
پهن میکنند
چه
خِسَتی است
در
واژه های آبنباتی ای
که
هم دهان را آب می اندازد اَدایشان
هم
چلچراغ چشمان من و تو را
پر از اطمینانِ بهترین بودن
برای
کنار هم بودن می کند
پر از تا ابد می مانم برای
تو یا منِ
مقابل...
پر از
آبی که شخم میزند
هرچه خوب نیستِ اجتماعی
که کاشته اند
و
شاید
حتی
رگبار تند بوسه های
من
یا
تو
را وسط
گذر بازار هم
بباراند...
که
حتی
دژ محکمترین فئودال های سرزمین احساس را
در هم می کوبد
تا
همان آن
وقتی
من یا تو را
وسط بازو و سینه
جایی نزدیک دهلیز راستِ
قلبش می فشارد
تا نگاه های هرز را هم به حریم نکشاند
او دارد
پرچم سفید تسلیم را تکان می دهد!
چقدر دلگیرم
ازین
دریغ های بیخود
و
ازین غفلت فردایی شاید نبودن
و
ازین جهان کم کم به تنگنا رفتهِ
من و توییِ
تمامِ
من و توهای آشنا و غریب...
+
قدر بدانید
من و تو هایتان را...
+
می دانید
گاهی لازم است
وقتی محو تماشای جام حذفی اروپاست!
وقتی
ضربه آزاد تیم محبوبش بی ثمر به اوت رفته
بیایی
دستانش را از هم بازکنی
خودت را در قفسِ تپنده ات جا دهی
و
می توانی یقین کنی
یکهو
شهد بالای سر بردن ده ها دوره جام جهانی
به قلبش سر ریز شده است!
و
گاهی
چقدر باید
وقتی کم مانده
موهایش را مشت مشت بکند
از
درد کمر صبح تا شب
روی پا ایستادن
و
کدبانویی اش
بروی
دست بگذاری زیرچانه
بنشینی لبه اُپن مطبخ!
زل بزنی
به
تنها پرنسسی
که
تاب ردچاقو
روی انگشت اشاره ات را هم ندارد
تا
بفهمی وجوب نماز شکر، گاهی
یعنی چه!
بروی
قفس ات را بگشایی
و
...
+
دوستان خرده نگیرند!
برای
واحد سبک زندگی اسلامی مکتب خانه است بعضی پست ها...
+
پیشکش:
سلام بر شما
لذت بردم ازخواندن این خطوط کوتاه و طویل !!!
این عاشقانه های آرام...
خوشبخت باشید و آرام
اللهم عجل لولیک الفرج