اینجا قرار بود
مقری مخفی باشد
چیزی شبیه قرارگاه نصرت...
و
من
بی صدا
پاورچین پاورچین
خاموش
بی حتی ذره ای فانوس
راهم را بازکنم
راه امشب خودم
و
معبر فردای نیروها را
قرار بود
اینجا
از نشنیده ها
پُر شود
از
هم خود آن
و
هم از
پشت پرده همه
آن سایه های موهوم...
اصلا قرار بود
اینجا
سیاه بازی کنم
روحوضی یک انقلاب را با سوتکی چسبیده به سقف دهان
فریاد کنم
قرار بود
گرمای مثبت 50 درجه
و
سرمای منفی 30 درجه
را
من هم
همراه شوم
با
تمام یگان های پیاده سینه چسبانده به سینه خاکریزهای آن جلو
قرار بود
شناسایی ما
خیلی زودترها
تمام شود
من
این دکل
این بلم
این قطب نما
این یک خودکار تولید داخل
و
این برگه های زپرتی کاهی
را
که هول هولکی چپانده ام در جیب جلوی بادگیر
برای چه می خواهم
وقتی
اینجا
شده است یک قرارگاه متروک
یک مقر تاراندود
من هم
انگار
دیگر
نه نیروی اطلاعات عملیاتم
نه
کاتالیزور محور
و
نه حتی
یک نیرو پیاده ساده
ولی
هَم دار و پای غمش اِستاده
من بیشتر
مانند شده ام
به
ناخدا بارباروس دزدان دریایی کارائیب!
همان قدر
طلسم شده
همان قدر اسیر
همان قدر حتی
خبیث...
پوسیده
و
توهم زاییده
آن قدر که
اینجا شبیه
سررسیدهای نوجوانی ام شده
دارم خوف میکنم
از
یک
درجا زدن، نه!
این دیگر اسمش
پس رفت است
عقبگرد است
چهار روز دیگر
مارش عملیات
در گوش تمام سنگر های جمعی فریاد خواهد شد
و
تا شبش تنها
زمان می برد
تا همه
یگان ها
مامور شوند و اعزام
به
معبرهایی
که
من هنوز
خودم
هم پیدایشان نکردم...
لابلای این هور سمی
من
که بوی نا و کپک مرداب گرفته ام
با این
پشه های آنوفل
اصلا
همه اینها هیچ
چطور آخرین
پیام را مخابره کنم؟
که
باتری بی سیم هم رو به موت است!
که
بگویم
بچه ها همه شهید شده اند
و
من
یک نفر ماندم
که نه!
جاماندم...
هرچند، وقت برای این حرفها هم نیست
فقط
باید زودتر بگویم
اینجا را بزنند
تا
نور نرفته
تا
دید هست
بگویم
قرارگاه مخفی سقوط کرده است
و
من در محاصره ام...
چرا اینجا
نشد آن مکتب خانه ای
که
از بلندای منبرش
فقط
صلای پرلهجه ولی محکم
و
چنان مخلص
خمینی و خلف صالح برخیزد؟
چرا اینهمه
منور قاطی دارد؟
اصلا ژن غالب این جنین
من است
نه
روح الله
نه
انقلاب خدا
این یعنی رسیدن آن زمان
که
فرمان هزیمت دهم
آن عقب
شاید
حتی اعدامم کنند
در
دادگاه نظامی تکلیف...
+
متاسفانه
همچنان
شدیدا
دلم می خواهدها هایم*
را
دلم می خواهد
و
نیز
بسیاری از
ممنوعه ها را
شدیدا
طالب است!
+
گاهی
می شود
با یک صدای2 یا 3
نهایت 4دقیقه ای
تلی خاک
بسازی
از تمام
تصورات پیرامون بخودت...
پس
با تمام قوا
پنهانش کن رفیق
هرچند
وسوسه اش
جانت را بگیرد!
+
چه غم انگیز است
اینکه
نشود
بگویی
این منم!
و یا حتی
من اینم!