یک گوشه مچاله شود
زل بزند
به یک صفحه زنده پلاسمایی
کسی صدایش نکند
کاری با او نداشته باشند
هی انگشت بکشد
روی آیکون های متحرک
خون بیوفتد گوشه سقیدی چشمانش
استخوان هایش خرچ خرچ کنند
پاهایش گز گز شود
اصلا مهم نیست
فقط کسی
نه صدایش کند
نه کاری به او بسپارد
نه
کسی بگوید
بالای آن دوتا فلک زده کمی موی تُنُک هست!
از کتاب متنفر است
از درس و مشق بیزار
سر سوزنی کنجکاوی ندارد نسبت به موضوعات شاخه به شاخه پریده کتاب های درسی اش
یعنی حتی یک درصد!
نمی تواند دچار توهمی شود
که در آن
ارزنی برایش تفاوتی داشته باشد
حرف این مسئول و آن مدیر
نمودار تمام رشته های عصبی اش
کاملا سِر اند در برابر
خبر کشتار مردمان فلان سرزمین
قحطی آب و آذوقه فلان کشور
سیلاب و زلزله در گوشه فلان قاره
اصلا
مانده ام
کسی زندگی می کند در کالبد او ؟!
شاید فقط یک پوستین تهی است
از جنس پوست آدم ها ؟!
شاید واقعا پشت این دو شیشه مات سیاه
حدفاصل دوار بین دو گوش بیرون زده
وسط استخوان های پوک سینه
شاید
میان او
کسی نیست
خبری نیست
کم عجایب در این عالم نیست
شاید
این موجود به اسم آدم
فقط یک عجیب الخلقه دیگر باشد؟!
شاید
فقط یک آیت از سمت خداست
تا
قدر بدانم خودم را ؟!
یا
شاید
او هم دستخوش ذرات اورانیوم معلق در هوای مرزهای شرقی شده؟
شاید
او هم
درگیر یک حمله بیولوژیکی خاموش شده؟
شاید
هم...
نکند شاگردان شیاد دالایی لاما وارد مرزهایمان شده اند؟
شاید
در این حلقه های انجمن های مخفی عرفانی
مسخ شده؟
شاید...
اصلا هرچه شده...
هرچه هست...
وقتی دارد
دراین کشور
سه جلدش مهر میشود
به اسم
ایرانی
به اسم
مسلمان
اصلا مگر حق دارد اینطوری زندگی کند؟
مگر حتما باید جمهوری خلق چین باشیم
یا
کره شمالی
تا
موظف باشد به
دغدغه داشتن
به اطراف نگاه کردن
به مسئولیت پذیر بودن
مگر باید حتما
رنگ ولعاب خیابان و مغازه و رخت ولباسهای ملت توی خیابان
کپی پیس
آمریکا و فرانسه و آلمان و انگلیس شود
تا
روزی حداقل نیم ساعت
کتاب بگیرد دستش
تا
برای یک واژه ی از دهان معلم درآمده
یک هفته دنبال یک مقاله 2500 کلمه ای بدود؟
تا
وقتی صفحه پلاسمایش را آن میکند
به طرفة العینی
آخرین شوی لباس خوابِ
سلبریتی ها
شِر نشود
تا
بتواند
ناپدید شدن هواپیمای مالزیایی و سرنشینانش
را
بگذارد کنار
آغاز فصل لالیگا
بعد
بنشاندش بغل دستِ
ربوده شدن
دو خبرنگار انگلیسی در عراق
و
همه یشان را جمع بزند
با
بمباران نوار غزه
و
اتمام حجت حسن نصرالله
و
اعزام یگان نظامی ایالت متحده آمریکا به پایگاه های نظامی ناتو در منطقه
و
یکهو بفهمد
قصاب تکفیری چرا باید بگوید اوباما در کاخ سفید سرت را میبریم و...
تا
تمرین کند رصد جبهه ای دشمن را...
تا
وقتی منبع ارشدش را دید
که
یک ترجمه سخیف است
از
برداشت های مضحک شرق شناسان کمبریج!
فکر نکند تازه ترین کتاب آسمانی را میخواند
تا
بفکر بتکده توی مغزش نیوفتد
به فکر
غباروبی از تمثال پوپر و فروید و فوکویاما و جان لاک
اصلا
باید
وقتی
قرار است تاریخ اسلام بخواند برای امتحان فردا صبح اش
یک دستش را آزاد بگذارد
تا بشود هرچند صفحه یکبار گوش زرین کوب را بپیچاند
یا
اصلا باید
یقه خیلی ها را گرفت
بخاطر
حتی تجهیز نبودن آزمایشگاه زیست طبقه پایین دانشگاه!
بخاطر بروز نبودن استاد روانشناسی اجتماعی
بخاطر
ناخلاقی استاد نظریات اندیشه سیاسی
بخاطر
اینهمه بیخبری و دوری از جوامع بین المللی علمی
بخاطر محبوس شدن در این جزیره بی خبری
پر از رژ و لاک و پاشنه های 20 سانتی صورتی جیغ
و
سیگار و عرق و سگ نژاد ژرمن و ساعت سوییسی الاصل چهارزمانه
اما چطور ممکن است
تا وقتی
عصب های حسی مغزش اینقدر بی حس و دغدغه و فهم است
تا وقتی
اینچنین
میخ جریان پلاسمای زیر انگشت اشاره اش است
تا
وقتی
حتی سر یک تار مویش هم نمی لرزد از اندام پروتز شده و قاب گرفته خواهر خونی اش جلوی پسر لج درآر شریک پاپا !
تا
وقتی
حتی یک بار هم
برای تنوع
کسی
با تک جلدی کتاب
تولدش را تبریک نگفته است
اصلا از کجا
باید بداند
که
می تواند
فکر کند
می تواند
همه چیز را زیر سوال ببرد
می تواند
مطالبه کند
می تواند
تذکر دهد
می تواند
دنبال یک نظریه تازه باشد
می تواند
نپذیرد
می تواند
زیربار نرود
آقاجان
می تواند گستاخ باشد
بشرطی
که
هر نه ای که به جهان پیرامون می افزاید
یک
و اما پاسخ
یک
و این هم نظر من
بگذارد زیرش...
بشرط اینکه
زنده باشد
زندگی کند
درد بکشد
همدردی کند
طلب کند
بخواند
فکر کند
بنویسد
بلند شود از پای آن آی پد مزخرف و
سیرو فی الارض کند
مگر چه می خواهد؟
سری پر از باد
دلی پر از جرات
مغزی پر از چرا
دهانی پر از
من می فهمم اش آخر
و
یک کوله پر از جسارت و حق جوانی!
+
با این نسل های تازه چه خواهیم کرد؟
نسلِ صفحه های پلاسمایی
و
پوستین های تهی...