مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

تو را اگر بنا باشد شاعری کنم

خان سالاری کنم سفره تورا با طبقی از اشاره و تشبیه و استعاره بر سَر

اگر اراده کنم سرانگشت برخیزانم

به لمس لختانه ای

و

پرده گیرم از رخ نهانی تو


و

بعد

تورا به گرداب لغات بغلطانم


میل دارم بدانم آن سیمای نو چه نقشی خواهد داشت


بگذار آبگینه بر رویت کشم

تا

آسان هم شود رؤیت دردانه ی مانده

و هم...


تو به اطمینان

جا خواهی شد

در

بوی تند تینرمانند لاک گلبهی شب رنگ ناخن هایی نه چندان بلند

در

انار خونرنگ فشرده شده گرفتار میان آغوش یک هوا هوس و لذت و خواستن البته

یا شاید هم

شاتوت سیرنگ شده ملس ملوسی که ناخواه قلوه سان، جگر را هدف میرود


و تو می مانی

و

پیکان نگاهی که از میان هزاران لاشه انسانی


می کاود

دیبایِ رقصانِ سَرافکنِ  صدف رنگِ  غزال نقش  را


تو جمع میشوی

در

چند واژه باقیه کوچک اما کهنه

در

حجاری سنت نشان گردنبند مچ آویزت

در

سیب های ترش  روحوضی بازِ  لابلای گیسوان مشکین

و

میله های سربی زغال سان ی

که

هر مُهر بر پیشانی سرامیک هایش

حتی

جرقه شعله ایست در بستر بی حواس یک سینه  نا هوای سرخوش


هرچند این خود تویی، مطلق!

اما

این دیگر یک شعر نیست!


من خواستم بسرایمت

خواستم و به پای این خواستن تمام کردم قریحه را

اما

این شعر نشد

چون

تو شعر نیستی!


تو هرگز شعر نبوده ای!


این شد یک هزل واره هجو رویِ پُر تحرک!


اما

پشت قامت دل فریب تو

من

موسیقای یک نت عزیزِ دلربا را میشنوم


یک گام آرام

اما

بی نوا


هر سجده این اُرسی های تخت

شیهه صاعقه نمیزند به سینه غافل یک نگاه

اما

نور می زاید

خورشید میشود حتی بر ظلمات قیرگون جاده های جِرم گرفته!

و من

از تمام یک قامت

آن هم به غایت پشت سر تو!

یک

شب میبینم...

یک شب بلند...

یلدا شاید...

اما نه بلند تر...

مسکون تر...

مفهوم تر...

و مبهوت که معصوم تر...

یک شب قدر!


این سیه فام نور زای پُر شمیم سکینه

این

یک خلقت است

دقیقا رأس لحظه طمأنینه خدا...


یک شب قدر

که

ذاتش امحای هرچه من است

هرچه توست!


و

من

اگر بخواهم شاعری کنم

قدری را باید

که

فلسفه بودش

طغیان است در هرچه رود بی بستر

بوران است در هرچه آستان بی برف

هیمَن است به جانِ هرچه ساز وبرگ آویخته و مانده، پیدا و نهان

به وجود

حتی یک مرد جنگی!


یک فوران در هرچه قله های ملتهب حتی آرام اما بسی شگرف که هشیار!


و

بعد

به هنرمندی یک آفرینش

میان تمام لحظه های باقی

یک

خواستن بی تجانس از شهوت


یک درخواست ناخواسته حتی

مطمئن

متین

و

حتی ملتهب پُر مضطرب!

برای

تضریب یک تصویر

یک مکرر سازی برای همه جا، همه روز، همه شب، همه جان...


این شب قدر

خالی از خودِ انباشت از خضوع ناخواسته ی مقدر اما

این از سَر نوشتِ یک سرنوشت

در تضریب تمام مخرج های خارج از محدوده هوس

اما

مغروق در تمام ریشه های مشتق ساز از خواستن


این آسمان سیه فام

دقیقا پشت سر تو

یک شعر است

غزل اما...


یک قصیده پُر از قَصدِ دل های هشیار...

یک غزال خرامان در باغچه غزل شخصی یک شاعر...


1

+

شنیده ای که

هر که را در تمام عمر

تنها یک شب قدر است؟!

شاعران را حتی...


  • منور الفکر

نظرات  (۹)

  • علی رسولان
  • چیدمان واژه ها رو کنار هم دوس داشتم
    و تعبیرهای نو و بکر رو بیشتر تر
    شب قدر ات را قدر بدان!
  • محدثه انصاری
  • سلام . مثل همیشه عالی بود . دلم برای اینجا تنگ شده بود....


    (می خواستم بسرایمت اما تو شعر نیستی..)


    قلمتون تابستونی و گرم گرم باد
    پاسخ:
    علیکم السلام
    لطف دارید...
  • باران نم نم...
  • سلام عموجانم
    ملس ملوسی دیگه چیه ؟!!!
    از یه جایی به قبل متنت رو نفهمیدم و از همونجا به بعدش رو بسی عاشقناک شدم...
    پاسخ:
    علیکم السلام
    ملسِ ملوس...
    سلام
    خدایا در شب قدری که :
    توفیق نصیبمان می کنی تا قرآن بر سر بگذاریم
    از تو مسئلت میکنم لیاقتی عطا کنی تا بتوانیم
    قرآن را در دل بگذاریم
    پاسخ:
    علیکم السلام
    البته که آن شب قدر کجا و این شب قدر کجا...
  • هیئت مجازی کتاب
  • سلام

    دعوتید به پسران دوزخ؛ فرزندان قابیل

    http://heyateketab.blog.ir/post/218
    پاسخ:
    علیکم السلام
  • صِفر کیلومتر
  • موفق باشید من خیلی سخت متوجه این واژه ها میشم
    کلا نوشته های شما ادم رو به خیلی جاها می بره ... از اب میوه گیری بگیرید تا کوی یخ و سقوط آزاد ...

    البته فقط هنوز مهندسی نیافتم که این پل های طویل را ساخته باشه
    اول متن احساس می کردم در آب میوه گیری حضور دارم ....

    من یک دنیا حرف دارم برای جنسیت موجود در عکس ...

    دلم قیچ و قاچ می رود برای جامعه ام و واقعا هنگ و در مانده ام که چه کنم ...

    ای کاش میکروفونی داشتم که بلند گویش به وسعت جهان می بود ...

    خوب بود
    پاسخ:
    چرا آبمیوه گیری؟!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">