مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

بادیگارد3

"ما

محافظ شخصیت نظامیم"


عبارت ها

گاهی

از ماهیت و ذات متشکل واژگانی عروج میکنند


میشوند

یک

هویت...


یک نُتِ شریف پرآهنگ...


تمام ثانیه های به غایت عمیق و غریبِ بادیگارد

من بودم

و

شانه هایی که از هق هقی بی صدا میلرزید


غوغای مواجی درون کاسه سرم سیال بود

لبریز تکان های دل...


من انباشته بودم

از

حس دیرآشنایی سرک کشیده از لابلای نیزارهای فاو


گاهی

سرم را میچسباندم به دیوارهای پر از حفره های ریزودرشت خانه های خرمشهر...


و یکباره خودم را کنار ساحل شلوغ از گوش ماهی های خَیِن میدیدم


پلک میزدم و هوای ابری م

عربده میکشید


شگفت است

این

هیاهو...


انگار یک پیرزن ساده دل

دانه دانه

تارهای گیسوان قلب ت

را

در نهایت یک آرامش و آهستگی غلیظ

می کَند

و میدهد به دست یک سازکوک کنِ دوره گرد

و

او با دل ریش شده تو

می نوازد


گاهی سرت به دَوران می افتد

دلت میخواهد

سر بگذاری به دامان صحرا

و

بگذاری رفتن را...


بادیگارد

فیلم نبود و بود...

شعر نبود و بود...

موسیقی نبود و بود...

واژه نبود و بود...

دق نبود و بود...

درد و جراحت نبود و بود...


تعجب نکنید...

بادیگارد بازخوانی روی دور تند و پُر زدوخورد تمام حرف هایِ حقِ یک هزارها نسلِ خاص در کل خلقت بود...


تعجب نکنید...

این تمجید نیست از یک فیلم یا فیلم نامه یا تدوین یا...


بادیگارد

یک مرثیه بود...


روضه ای سوزناک

که مرا به کوچه های بنی هاشم برد

با مرضیه و حیدرش...


مرا به خاکریزهای جزیره مجنون برد

با حیدر خیبری موتورسوارش...


مرا به قلب روزهای آتشین زمستان 57 برد

با فرار و قرارش سر شعارهای شعور زاد...


مرا به تک تک خانه های سرد بی پدر شده دیروز و امروز و فردای یادگاران شهید برد

با سید میثم بغض کرده مرد شده روی پای خودش ایستاده ی پیچ و مهره ی قدرت شده برای انقلاب و اسلامش...


مرا این بادیگارد در آغوش کشید

تا

گلوله ها در بدن خسته و ضعیف از تحریف و تحقیر و تشویش این روزهای انقلابم ننشیند


مرا حیدر محافظت کرد


حیدر عمو ابراهیم...

حیدر دهه شصتی که ترس نمی شناسد

که

محافظ شخصیت نظام است...


که

باز یادم آورد

انقلاب من را فقط خون در خور است

فقط جان...



+

و من به شدت

معتقدم

حاتمی کیا روزهای آخرش است

و

پرستویی اگر متارکه راه نکند ان شاءالله

پیشکسوت بازیگر سینمای طراز انقلاب اسلامی میشود

به یادگار برای تاریخ...


اینها بادیگارد که نه

محافظ شخصیت سینمای انقلاب اسلامی هستند...


همان سینمایی که سید مرتضی

آرام و بی صدا

شبانه فانوسی برداشت

به دل ظلمتش زد

گذر کرد

و

تمام مسیر را شمعی گذارد



+

کاش میشد

دست شما را بگیرم

ببرم از این دالان های تو در تو و تنگ ذهنم عبور دهم


کاش می شد باهم

گوشه ای از این دالان تاریک و کم نور

پر از شتک های سرخِ نور و خون

می نشستیم و زانو بغل میگرفتیم

تو روضه راضیه (سلام الله علیها) میخواندی

و

دست بسته حیدر (علیه السلام)

و

من فریاد فریاد ضجه میزدم...


این همه سوز و ساز

درونم را خمسه خمسه وار می درد...


دریده میشوم و لب فرو میبندم...


بگذار دنیا به کام طالبانش عسل شود

و

ما شُکوه را بی شِکوه سرمه چشمان گود رفته مان سازیم...


بیا آرام از کنار پیاده رو نه

که از وسط سیل این غوغاسالاری ها بگذریم

اما

سَر ریز سکینه...


چقدر دلم امروز حیدری شد...

و

چقدر برای حیدر ها محافظ شخصی، از جنس راضیه لازم است...

بادیگارد2

چقدر دلم تنگِ خستگی مردانه ای شد

که

کوه همیشه پر نفَسِ یک دنیا باید باشد...



+

درون کومه مهجور سرم

کوبه میزنند بر طبل های آونگ دار


مردی سماع میکند

با کوبش ها

با طبل های جنوبی

آشفته سر به صحرا میگذارد


جماعتی سیاه پوش

خاک بر سر میریزند

و مویه می کنند


آسمان به کبودی میزند

ترک های لب خشکیده صحرا

خار در خار

چشم می شکافد

خون میجوشد

مرد نعره میکشد

حنجره اش می پاشد از هم

زنی متلاشی میشود


مردی تمام میشود

زنی قطره قطره آب

لب خشک بیابان خیس میشود

دنیای عمرمدام طلبان سیراب میشود

خون و اشک

خون و خون دل

خون و هق هق بی صدای من در تاریکی

خون و لرزش شانه های من در تاریکی

خون و تکان های دل من در تاریکی

خون و روضه حیدری یک راضیه

خون و نجوای آرام یک خسته دل از ناکوکی های این روزها


خون و تکرار یک تنهایی

از مرتضی تا قاسم...

بادیگارد1

حیدر

ابراهیم

قاسم...


مرزهای دریده...

تمام شده

این جا...

آخر این همه دنیا...


دلم لبنان میخواهد

جایی پر از قدم های مصطفی

و

موسی...


+

این انقلاب ما را بیچاره کرد

بیچاره

خدارا قسم، بیچاره...



+

با موسیقی متن، نت های آژانس شیشه ای بخوانید پست را...

  • منور الفکر

نظرات  (۷)

این عکسا تو نشر قبلی نبودا..
حساب نیست!
ما مصور نخوندیم:(
بسم الله...
خون و تکرار یک تنهایی
از مرتضی تا قاسم...
خیلی خوب بود
دِلِمان سوریه خواست! یک هو!
هنوز ندیدمش ولی میدونم حاتمی کیا همیشه عالیه.
پاسخ:
دارد دیر میشود...
  • مردی بنام شقایق ...
  • سلام

    ندیده حس کردم

    وقتی حرفها از دل باشد
    نگفته هم بر دل مینشیند.
    پاسخ:
    علیکم السلام

    سپاسگزارم از عنایت تان...
    چقدر سوز داری تو..
    دلا بسوز که سوز تو کارها بکند..
    پاسخ:
    سوختن حرفه اصلی نسل انقلابی است...
    سینمای ایران امثال حاتمی کیا ها را لازم دارد
    رسالت ان ها نه در جبهه ی سوریه
    بلکه در جبهه ی فرهنگی و علیه جنگ نرم است


    هنوز داغدار سلحشوریم و رسالت ناتمام ضدصهیونش
    و
    مبهوت کم کاری های فرهنگی خودمان در جدیدترین ازمونی که گذشت و مردود شدیم


    حاتمی کیا ها باید بمانند برای نسل ما
    هرچند
    شهادت
    بزرگترین اجرشان است در مقابل نادوستی ها


    الحمدلله علی کل حال
    پاسخ:
    الحمدالله
    بادیگراد روضه ی حیدری بود..
    روایتی از درد..
    روایتی از عشق..
    روایتی از تمام حرف های حق یک هزار نسل خاص...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">