نشانه ها
همه آیت اند
و
آیات
همه نشانه اند
این همه فانوس در این کوره راه
این همه
نقطه های شعله ور
این نور زل زده خیره سر به حجم انبوه ظلمت
فقط
برای یک منظور است
و آن جز
نظربازی ما نباشد
چشم بچران در این عرصه محدود
نظاره کن
این بلندبالای عالم را
بیکارگی کن
سر کوچه تنگ و ترشِ مظلومیت های بشر مانده در چنگال بشر
چشم بِدَران
بر پیکر نحیف و لاجان این انسان دورمانده از کمی همیت انسانی
توکه ادعا داری
صاحبیت آدمیت را
تو اگر
این اندازه جربزه الواتی هم نداری در این جانِ بالا آمده این چنددانه قاره پربلا
برو یک زیر پلی
مخروبه ای
خانه خرابه ای
سرت را بگذار و بمیر
مفلوک تر از آنی که حتی آوردُز کنی
یک جلبک هم که کنده شود از مدخل تنفس این هستی
خودش نعمتی است
با خودت چند چندی
هی یارو
مگر آن روز که می آمدی
نگفتنت
مفت خوری نداریم
اینجا!
هرکس اینجا
باید جان بکند
و
نان بودنش را درآورد
نان خور اضافی نمیخواهد این دنیا
از هرجا آمدی
آمدی
اما
اینجا
قانون خودش را دارد
یا
آنقدر لجنی که خودبخود از لاشه این محتضر دفع میشوی
یا
آنقدر مَرد
که
به جرم آدمیت
خرخره ات را می جوند
تو که با هر باد شاخه به شاخه میشوی
تو
این تارزان بازی هایت را بگذار
برای محشر
اگر خیلی بچه زرنگی
اینجا
یا آدم باش و لال نمیر
یا لجن باش و در نکبت خود بمیر...
+
اون بالایی
یقه اتو وقتی ول میکنه
که
تکلیفت با خودت معلوم شده باشه!
فقط همین!