اصلا
جای تعجب ندارد
فقط کافیست
چند دقیقه فرصت داشته باشی
تا
از چنگ و دندان نشان دادن
کناره بگیری
و
یادت بیوفتد
امروز31 بوده است
و
این یعنی
این نامهربانی ها
همه
بخاطر
تغییراتِ هورمونیِ روح است
هنگامهِ
خیزشِ زردها ونارنجی ها
به درونِ پیلهِ سرخِ تابستانی تو
این جنون هایِ آنی
بخاطرِ غلیانِ نیاز است
به
قدم زدن هایِ بی سروته و دراز
به
تویِ خود رفتن هایِ طول وتفسیر دار
به
نیش هایِ الکی باز
زیرِ رگبارهایِ خیس یهوییِ این فصلِ دیوانه
به
بغض هایِ دَرهم
گلودردهایِ یک بند
هوسِ دویدن
اشتیاقِ کنجِ کافه تلخ نشستن
شاید چیپس وپنیر هم بخوری
بشرطی که قبلش زیر باران بوده باشی
وگرنه
همان قهوهِ عینِ زهرمار، تلخ
بدردبخورتر است
اصلا یک وقتایی خودم دستم را میبَرم
چنان میزنم زیرِ میز
که
مو به تنِ خودم سیخ میشود
میخواهم مارکز بخوانم
چیزهایِ بی سروتهی
مثل
آیا ساز در بستر رود می خُسبد یانه
را چنان بحث کنم
انگار
نظریه فیزیک اتم است و من هم دانشمند پایِ راکتور ایستاده!
اهل سیگار و مسخره بازی های دودی رنگ نیستم
ولی
حتی عیب ندارد درهمین گاهی وقتا
که آب وروغنم باهم غُل! میزند
کسی چندمیز آن طرف تر
یک نخِ تلخ و نه چندان غلیظش را به باد بدهد
گاهی دلم
کتانیِ سبزِ یخی می خواهد
بندک های چرمی متعدد وبی ربط حتی!
لباسِ راه راه
گاهی
خال خالی حتی!
دلم هنوز بدجور
چشمم را به
آن رنگِ شگفت انگیزِ دل انگیز
سگک زده است
دلم
نوشیدنِ یک لبخندِ عسلی میخواهد
یک برقِ لوسِ شیطانیِ از عمق کهرباهای بی نظیرش...
دلم
یک مغازله بی حرف وحدیث
بی پس وپیش
اصلا بی خرمگس معرکه
میخواهد
یک سفر که من بروم
و
خدا بداند
اصلا برگشتی هست؟
یک جایی که
آب باشد
باد باشد
درختان سِتُرگ باشد
خزه و سبزه وشمعدانی باشد
و
شمال نباشد...
دلم یک پروژه وحشتناکِ سنگینِ تخصصی میخواهد
که هرشب کابوسش را ببینم
سرم از دردِ فکروخیالش بترکد
نه!
به دَوَران بیوفتد اصلا...
آواره کتابخانه و مراکز اسنادم سازد
دلم گفتگوهایِ ممنوعه میخواهد با مجرمانِ ولگردِ تاریخ
دلم حتی به شکلی وحشیانه
شهرتِ علمی میخواهد!
هنوز آروزی بچگی ام دست نخورده است
دلم میخواهد
گره های تاریخی بشر را باز کنم...
هنوز هم یقین دارم
فقط یک سفر کافیست به مصر
تا سَر از سِر ساختِ اهرامِ ثلاثه به طرفة العینی درآورم
و
بیاورم صاف بکوبم توی صورتِ
هرچی محقق ودانشمندِ خرفت اسراییلی و آمریکایی و حتی ژرمنی و انگلوساکسون است
دلم یک اَپ لاین طولانی میخواهد
به
بی وطنِ امیرخانیِ رنگین کمانی!
تمام اسنادِ بی کس تاریخ خاکم را بار کنم
بیاورم همین دانشگاه تهران خودمان
و
هرچند سرِسوزنی عُلقه ندارم به هرچه باستان است
ولی
استوانهِ بازی کوروش
و
مردانِ بالدارِ داریوش
و
نبشته هایِ اردشیر را
با منجنیقی بفرستم وسط محوطه بیستون!
دلم
یک محاجه بی سرانجام
با کاهن های تبتی میخواهد...
گذرانِ عصرگاهی
پایِ برهنه
لابلای جنگل های بامبو
تعقیب وگریزی نفس بُر
میان قبیله های آدم خوار جامانده در مارپیچ های آمازون
می خواهد دلم...
دلم
یک فریاد پرصلابت
درست زیر طاقی تاج محل
میخواهد
که
تنها انعکاسش
علی باشد...
علی(علیهم السلام)...
دلم یک بادکنک بزرگ میخواهد
که به پایش سبدی زنگوله شده باشد
و
مرا بغل کند
تا آسمان زیر پایم را خوب ببینم
یک بالن چاق...
دلم یک
دوربین عکاسی حرفه ای میخواهد
با چندین تا لنز کاردرست
و
کوله ای که فلاکس چای سبزم را گرم تر نگاه دارد
و
من حواسم پرت شمارش
پله های سنگی بیشمار
هزاران معبد کهنه و دورازچشم
چین وهند...
دلم پراز عقده های علمی است
پر از حسِ توانستن های ایرانی
پر از حس تریلی های 18 چرخ!
میخواهم رد شوم از روی هرچه هنرمند و ژورنالیست و روشنفکرِ نخ نمایِ مفلوکِ غرب زده است
دلم میخواهد
با یک ژ3 بیوفتم به جانِ این بچه بسیجی هایِ بی خاصیت
که
حتی یک میدانِ تیر مامانی هم نرفته اند
که میترسند بگویی بیا بنشین
فکری کنیم
بحالِ فردایی که آبشار به مرز بحران میرسد
بیا
طرح بزنیم
خاکسترِ این همه
آب دوغ خیار بازی های به اسم فعالیت
را دقیقا توی کدام بیابان به باد بدهیم
دلم
یک کانال گم شده میخواهد
یک بیلچه انفرادی
یک کالک بهم ریخته
و
برقی که درست در عمق یک برهوت
چشمم را بزند
دست برم و پلاک نیمه شده را
که کشیدم بیرون
رد گردان گمشده را بزنم...
دلم میخواهد گردنِ هرچه حزب و جناح زبان نفهمِ کارنابلد است را بشکنم
تا
...
دلم
زیارتِ یک طلبه مظلوم آمریکای لاتین میخواهد
و
یک گینه بیسائویی اش را...
دلم چهارکلام
اختلاطِ انقلاب اسلامیِ خمینی ای
میخواهد با آن کمونیستِ سرخپوست...
دلم
یه کم
حماسهِ حزب الله لبنانی
میخواهد
من اصلا دلم
بی معرفتی به نام
احمدکاظمی را میخواهد
رگِ خواب همه شان دستم است
باید از دست بروی
تا برایت به تقلا بیوفتند...
و
من دلم
از دست رفتن میخواهد...
+
نه اینکه حرفی نیست، دیگر
نه!
حوصله ای نیست، دیگر...
به نظرم باید قابل ستایش دونست کسایی که در مسیری غیر از ما بودن ولی همان را که حق یافته بودن نه از سر عناد و برای آن تلاش کردند.