تجزیه طلبان

دلم میخواهد
هوا کمی خنک شود
که
تحملش برای دوطرف روی هم آمده و چفت شده
چادرلبنانی ها راحت تر شود

و بعد من باشم
و یک کفش تخت راحت مشکی
یک کیف پر از جیب ولی نه چندان بزرگ مشکی که بند بلند داشته باشد
چفیه مشکی دلبندم
ساعت مشکی ساده ام
یک تونیک نخی سبک و خنک مشکی آستین مچ دار جلو بسته
یک شلوار خوش فرم مشکی
و
روسری بلند مشکی ام

بگردم یک تسبیح دلکش بیابم
شاید سندلس
شاید هم نه
یک دانه پلاستیکی ساده 1000 تومانی دم حرمی

قرآن کوچک نازنینم را بگذارم
و
دفتر و کیانی

بریده تر از همیشه
بزنم به جاده ای سخت و صعب و دور و دراز

آب بخورم
اما خسته نشوم

دلم دستکش مشکی هم میخواهد
بین عقیق ارثیه مادربزرگ و دُرِ نجف مانده ام

دلم مراسم زنان عرب میخواهد
همان ها که اصالت خاندان علمایی از خرامیدن دختران جوان جلسه هویدا میشود

یک عالم کتاب عشق دارم
که
نمیدانم کدام را باید ببرم با خود...

من اگر بمانم گرفتار عطر و رژ و رنگ ها میشوم
درگیر آهنگ ها و فیلم ها و رمان ها
و
از همه آشفته تر
خبرها...

کاش آنقدر بلد بودم که همینطور سالها بروم بگردم در دنیا
و
حرف بزنم با مردمش

هم بلد بودم از حرف ها
هم بلد بودم از زبان ها

کاش مفید بودم
بی رمق و جان و لبریز از حسرت ها
جامانده ام در این کنج
و
جان میکَنم...

عین مردن است این روزها
پر از دلتنگی های سفروار
پر از غبطه های خوش بو
پر از حسرت های رنگارنگ
پر از ثانیه های شتاب زده ی مسافر...


+
هیچ کس در دنیای واقعی م
از همه آروزهای من برای همه دنیا
خبر ندارد دوستان
اگر روزی خبردار شدید از مرگ من
شما اما
یادتان باشد
خیلی از این آرزوها و تشویش ها در سینه این مکتب خانه حک شده اند...

همه را میگذاریم و میرویم
باعث سور و شور بزم مور های گور میشویم آخر...

+
من فکر کردم به این هم
و
دانستم که خدا چنین خواسته
تا
همه
همه ی همه ی مخلوقات
بالاخص بشر
یک بار باعث شادی شدن مخلوقی را در پرونده شان داشته باشند
برای همین ما در خاک میکنند
و
به طرفه العینی ذره ذره جویده میشویم
باعث مسرت میشویم
همینقدر هم خوب است...

برای چون منی که هرگز نتوانسته است
خیری رساند...