مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

بگذارید از چند حسرت شروع کنم


وقتی غواص هارو آوردند و هرکس توانست به تهران برود

در

تشییع بود

و

من فقط غصه خوردم و گفتم یه کاری بکن هروقت چندتاشونم دادن قم

توی تشییعشون باشم خدا


وقتی اسفند پارسال نشد با دانشجویی برم منطقه

و

سهمم از منطقه رفتن فقط همون اردوی کم مانور دانش آموزی شد

و

نتیجه اینکه نفس کم آوردم

و

دائم هول و ولا دارم غرب بیاید و برود بی صدا و من را کسی نبرد


وقتی چند وقتی است حالم به ته خط رسیده

و

هی دست به دست میشوم بین چند دنیای زمین تا آسمان متفاوت



وقتی هوای یارم را میکنم

و

به روش همیشگی بخودم اثبات که جز او نمیشود

اصلا میترسم

او نباشد و هرکه غیراو باشد

من دست از پا خطاکنم


وقتی نتیجه این ترفند همیشگی میشود یک حسرت گلوگیر و...


یکهو دلم دیدار می خواهد

امروز فرصت دارم که بنشینم و کمی حتی گپ بزنم

سریع می پوشم و راهی میشوم


ورودی بنری بزرگ زده اند

ساعت 5و نیم عصر است

و

در بنر نوشته ساعت 6 عصر پنج شنبه 15 مرداد

که از قضا امروز است

پیکر شیخ شعاعی می آید اینجا برای وداع

و

فردا بعدازنماز جمعه تشییع می شود!


مات بنرم و سر راه


داخل میشوم

از زیر درگاه میگذرم

نوجوانان تربت پوش خادم حتما پایگاه و ستاد

با پرهای هدایت زائر

دوطرف مسیر منتظر ایستاده اند


از یکی شان میپرسم

آوردنش؟

و پسرک می گوید نیم ساعت دیگه...

و

جایگاه تعبیه شده را در قطعه روبرو نشانم میدهد


من ماتم

انگار جدی جدی قرار است شهید بیاورند

آن هم آشیخ شیخ شعاعی

تنها روحانی گردان غواصان لشگر ثارالله کرمان


دخترش سر قبر تا امروز خالی پدر نشسته

تبریک میگویم

یادم می آید خانه یشان هم رفتم

و

عجب از تو آشیخ جان

عجب...


قصه شگفتی است

این آداب دانی اولیاء


رفیق ترینم می گوید

حاج حسین کاجی قرار است روایتش کند

و

من سرمیچرخانم

حاجی نیست


شیخ می آید

خرامان

میرود کنار همان قبرخالی

و

می نشیند نیم ساعتی

تا هم دختران حالا خانومی شده اش

هی بابا  بابا کنند

هم مات هایی مثل من یواش یواش دوروبرش جمع شوند


بعد هم آرام بلند میشود روی دست پسرکان خادم

از سفرکرببلا آمده گویان میرود برای طواف امامزاده و نشستن صدر مجلس روایتش


پسر حالا مردی شده اش

بعد از قاری می آید

با صدایی مرتعش و بغضی مردانه

چنددقیقه ای از مقام شهید و بالاخص غواص پیش خداجان می گوید


حالا نوبت حاجی است

مثل همیشه اش است

حاجی کتک نمیزند

له هم نمیکند

شور هم نمی اندازد

حاج حسین کاجی است و یک دنیا سوز

بگذریم

مثل همیشه آتش میزند و آخرهم میگذاردمان پشت هرم حجیم درب سوخته و مادرگویان میرود

تا

خبر پیداشدن پسری را به مادر30 سال منتظری بدهد...


اما

این سوختن برای من مثل همیشه نشد...


پسرشهید حرفی زد

که

حسرت مرا مات کرد


یک گله محجوبانه داشت از...

حالا بماند

اما لابلا حرفی زد که...


آخه قم که فقط یه شهید بین اون غواصا داشت

یعنی نباید...


و بعد حاجی

که

گفت شیخ محمد یه عادت خاصی داشت

این تنها روحانی گردان غواصای لشگر ثارالله کرمان

که

بخاطر طلبگی و درس و بحث مقیم قم بود


اونم این که

-همرزمش دیشب برای حاجی گفته بود-

هرکس از هرجا رونده میشد

از فامیل

از محل کار

از جمع دوستان

از هرجا

شیخ محمد میرفت سراغش...


من مثل یک دیوار خشتی نمور بودم که سیل آمد و خاکم کرد...

مثل یک دیوار آجری زده دار که گلوله توپ آمد و متلاشی ام کرد...

مثل یک بادکنک مست که سوزن آمد و ترکاند و...


شاید باورتان نشود

حس میکردم سیلی خورده ام

مات...


نه از تنها یک سهم داشتن قم از جمع آنهمه غواص دست بسته

خبر داشتم

نه از امروز آمدن و فردا تشییع اش

نه از شیخ شعاعی بودنش

نه از عادت خاص اش

نه از...


دلم میخواست به حاجی بگویم

این را هم بگو

عادت دیگرش آداب دانی اش بود

که

حواسش بود بعد از چندسال

بازدید مهمان خانه اش را پس بدهد...


+

ایشان از ان خاص هاست

که

حرفش را کم زده اند...


وصیت نامه اش کُشنده است

و

شعری که برای دخترش گفته

قاتل حالتان خواهد شد...

شعری برای دختر

+

رمق ندارم

از همان وقتی که بنر را در ورودی گلزار دیدم


نیابتتان کرده ام

و

خدا کند فردا باشم در تشییع...


شیخ2

شیخ

دختران شهید

+

باید تیتر این را هم بگذارم آشیخ بامرام!

این حاجاقاهای شهید هم باهم رقابت دارند سر مرام و معرفت

اینام ازون شوخی های هم الفائزونیه...

السابقون...

کلا تو کار سبقت اند

اونطرفم دست بر نمیدارند

سوژه شونم زپرتیای رونده شده ای مثل منه حتما دیگه...

اینم حتما نعمتیه که سوژه خنده اولیاء خدا باشی...نه؟!


+

امشب کلمات را گم میکنم دائم

دلم برای یک نفری در گلستان اصفهان تنگ است

کسی که قول بودن داده

و

من نمیتوانم حتی فکرش را هم بکنم

که

روزی زیر قولش بزند...


+

جمعه بروی تشییع

بعد سه تابوت سبزپوش کنار شیخ پرچم پیچ ببینی و بشنوی مدافعان حرم هم آمده اند

و

بعد هم بدانی که آشیخ میرود کرمان که زادگاهش است برای تدفین

و

تو بازهم مات

که فقط آمده بود تا حسرت من جامانده از تشییع غواصها را جبران کند...؟؟؟!


و

چقدر که عشقید

شما شهدا...


دو روز است که دائم کیش و ماتم میکند عشق!

  • منور الفکر

نظرات  (۵)

  • علی رسولان
  • بسیار جالب بود
    توفیقاتتون روزافزون
    قسمت شد روایتگری های حاج حسین کاجی رو هم دیدم
    بسیار جذاب بودن
    تو این چند تا کلیپ حس کردم ارادت خاصی به حضرت ابوالفضل علیه السلام دارند
    پاسخ:
    حضرت مادر
    حضرت ارباب
    ساقی علمدار
    خانوم سه ساله
    حضرت عقیله
    (علیهم السلام)
    ...
    فراموش کردم تشکر کنم بابت نیابت
    ان شالله قسمت بشه و فردا هم در تشییع باشید

    و اینکه نشد که متن وصیت نامه رو بخونی
    پاسخ:
    بله...به دلایلی
    سلام
    زیارتتون قبول
    می دونین نوشتتون همراه بغض یه دلگرمی هم داشت اونم این که اگه این آشیخ بامرام بعد چند سال رسم مهمان نوازی رو به جا آوردن پس از ائمه که مطمئنا چیزی فراتر از این ها باید انتظار داشت

    کاش به قول پرواز عزیز سوزه ی گریه نباشیم

    یاعلی
    پاسخ:
    علیکم السلام
    الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین علیهم السلام
  • بازم رهگذر
  • سلام
    راستش را بگویم؟ به دلم نشست، بر خلاف بیشتر پست های قبلی.
    درست گفته است که: "شهید نظر می کند" امروز هم به نگارنده و هم به خواننده.
    و باز هم "ای شهید، ای که بر کرانه..."
    همین الان ساعت 1:03بامداد. امروز همین مطلب رزق من بود.
    به درود تا پست بعدی... و رهگذری که بگذرد از این کوی.
    پاسخ:
    علیکم السلام
    بدرود...

    واااای خدای من...
    این جایی که گفتید سیلی خوردید ؛ واقعن حسش کردم...
    این قبیل سیلی خوردن ها را قبلا چشیده ام ...

    چه عآدت نآبی داشته و " دارد " این یکی آ شیخ با مرام ...
    باز خوبه شما سوژه ی خنده ای برای اولیا ..
    من چی بگم ... که سوژه ی گریه ام ؟؟؟

    :(((((

    لطفن ... خییییلی دعآ کنید ......

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">