احوالاتم در دَوران است
دلم یکهو اعتراف می خواهد
فرار را
سرکش شده ام و مَفری نیست
دلم جهیدن و تاختن و نامتناهی می خواهد
از این
دشت آشفته...
گله ای رمیده ام!
می گریزم
تا بل
قصابی کمین زده
در هیبت صیادی ناکث
به بندم کشد
و
سلاخی ام کند...
شاید آرامش به من بازگردد چنین...
جزئیات تماس هر چند؟