شکستم
امشب
صدایی
بلند
درگوشم
فریاد کشید
دلخراش بود
انگار دستی
خشن
کشید خاطرم را
به
عقب تر
رساند مرا
به جایی که
از آن گریخته بودم
نه از سر ترس
که از درد
چشم های بسته از دلهره ام
را که بازکردم
دیدم
همان جای اول
ایستاده ام
دستانم هنوز هم می لرزد
انگار این
تعقیب وگریز
تمامی ندارد
حتی نای
گفتن چرا هم
نداشتم به
صاحب دستهای خشن
با افسوسی غریب
چشم به پشت سر انداختم
به راهی که رفته بودم
وحالا تو
مرا بازگردانده بودی
چشمان تو را که دیدم کمی
جسارت یافتم
همین قدر که بتوانم
چند قدم نزدیک شوم
و بگویم
تا کی باید
رنج بکشم
تا شماها
رضایت دهید
می بینید که
توان پروانگی ندارم
پروای مرا می بینید
پس چرا
همیشه این همه
دور می ایستید و
فقط تماشا میکنید
دست وپا زدنم را
این بار کسی دیگر
آمده به سفارت
فریب من
مگر نه؟
وقتی با جمع چند قدم
فاصله گرفتی
وآرام گفتی
نباید بروی
جای تو فقط این جاست
حس کردم
همان حس آشنایی که
سالها پیش
زانوگرفته
گذاشت ببینم
همان که
مصطفی بربلندی
جبل عامل
نشانم داد
همان که
بارنخست
وقتی
سینه ام داشت
میشکافت از درد
سید
گذاشت نگاهش کنم
وقتی بر سنگ های ریز وتیز
دویدم
تا رفیقش را ببینم
که از سرپیچ
می رسد
وسالها بعد
ناگهان از مقابلم گذشت
و فقط من بودم وکسی
وقتی کنارش ایستادم
هنوز عطرش را می داد
نگاهش که به افق مانده بود
به دلم گفت
که جای ماندن نیست اینجا
وحالا
اینبار
تورا فرستاده اند
که از راه رفته بازم گردانی
هنوز هم
پیراهن سفیدش یادم است
وقتی زل زد به چشمانم
وگفت
خودم میدانم همه چیز را
حالا همه تان
اینجا ایستاده اید
که شکستنم را ببینید؟
من هم دیگر مراعات نمیکنم
اصلا دیگر
چیزی سرم نمیشود
آن روز که مرا
کشاندی
به سرزمین ت
راستش را بگو
به کدام فکروخیال بود؟
من که میدانستم
آنجا
را پنهان کرده بودی
حالا می خواهید
با رازهایتان
نگاهم دارید؟
من بچه هم باشم
این را میدانم دیگر
قاعده بی قانون بازی تان را میدانم
باشد
خیالی نیست
کمی هم با تو
می آیم این راه بی پایان را
بی سرانجامی انگار
در ناصیه من
حک شده است
بیهوده ابرو درهم نکش
تو هم خوب میدانی
صداقت این
حرف را
دل که صدپاره شد
چه باک
تکه ای هم برای تو
فقط بیا
دراین رسم رفاقت
کمی کمیل بخوان
برایم
کنار گلوگاه خورشید
درآن نقطه رهایی شبانه
می خواهم صدای فین ها بشنوم
می خواهم بترسم
نسیم هور
تنم را بلرزاند
ودست گرم تو
پشت مرا محکم کند
سوز صدای تو
لابلای نی های پریشان
شنیدن دارد
اگر روضه
بخوانی
برایت دم میگیرم
مادر را...
چقدر دوست دارم
دستم را بگیری
وبا بسم الله تو
روی آب
قدم بزنیم
میدانی
میخواهم این بار
جوری باشد
که بعدها
افسوس نخورم
امشب هم شکستم باز
با صدای آشنایی
که حالم را پرسید...