میدانی از چه می سوزم؟
آخر هم کلاس حل تمرین را گذاشتند
و
آخر هم مرا بازی ندادند
یعنی
در واقع
مرا بازی دادند!
فردا که یکباره با صدای شریف آمدنش از خواب بپرم
و
هول و هراسان
دنبال رخت و لباس بگردم تا بروم
تا برسم
میگویند
نمیبریمت...دیر آماده شدی آخر...
یعنی خودشان نمیدانند که مقصر آنهایند که مرا سرکلاس راه ندادند؟
اینجا استدلال کردم
حس را درگیر کردم
آرمان را وسط انداختم
حتی
ولایت و مودت را...
نشد که تمرین حتی یک بار امت اسلام شود...
ترسیدند و من چقدر شکست دلم برایت مهدی*...
یعنی نمیدانند تو را در لیست جا داده اند؟!
+
همیشه آماده سازی ظهور
کار شاق و خاصی نیست
گاهی از همین خرده کارها شروع میشود
از همین ها
که برایش لازم است
جرأت کنی و اراده و ایمان بیاوری...
هنوز روح الله را نفهمیدند
خب پیداست
وقت آمدن او نشده است...
حتی به قدر نام یک کاروان
حتی بدون عکس مظلوم نورانی اش
حاضر نشدند پای کار بمانند
حتی
آنها که دائم پسوند فاطمی می چسبانند به خودشان
نخواستند که فاطمیون علمداری کنند...
برای تو که بد نمیشود آقا مهدی*
برای ما بد شد
ما که حتی
یک جمع ساده را ترسیدیم حل کنیم
و
دائم زیر لب میگوییم خدایا فیزیک کوانتوم مان را بفرست...
خب گیریم که فرستاد اورا خدا
کدام مان میخواهیم هضمش کنیم؟!
+
چگونه حالی کنم
به این جماعت
که
دیار تو تنها شهر آخرالزمان است
که
تو باید قاسم سلیمانی شوی رفیق
باید
بتوانی زیست امت اسلامی را عشق کنی و مدیریت...
من چه کنم
با این همه فخر ایرانی بودن؟!
حتی
حواسش نیست
آقا فرمود
پای کار نمانید
خدا هم الگوی رفتارش با ملت ایران را تغییر خواهد داد...
پای کار نیستند
و
تو میدانی آخرین مهلتمان چه روزی است رفیق؟!
+
چقدر دلم تنگ آن نماز غریب است
وسط صحن اصلی حرم...
*
شهید مدافع حرم...مهدی صابری
کاش باور کنیم که ظاید فردا وقتش برسد و ما هنوز آماده نباشیم ....
" باشد تا رستگار شویم"