خیلی وقت ها مغز خسته میشود
جان می گیرد!
همه چیز تار و اصطکاک آور بنظر میرسد
خیلی وقت ها
دلت میخواهد اینقدر فریاد بکشی
که
دیگر نشنوی
اما
ناچاری بشنوی
ناچاری فکرکنی
و
پاسخ بدهی
اما کاش هیچ وقت
هیچ اصطکاکی
هیچ عدم فهم متقابلی
بین دو فکر هم جبهه ای نباشد...
خستگی ات مضاعف میشود...
بعضی بحث ها جان آدم را میگیرد
و
بیشتر البته
دل آدم را...
هنوز خیلی کار هست برای انجام دادن...
چه او که از ریشه هیچ کس را قبول ندارد
اما
مقابل تو مینشیند و ساعت ها می گوید...
چه او که همه را قبول دارد
اما
تو را نمیفهمد
و
البته تو هم او را...
+
خوش به حال دشمن
راهش، مسیرش، شگردش، حرفش، تفسیرش، رأی ش، هدفش
همه اش یکیست...
+
خودسانسوری بلای دهشتناکی است
که
همیشه در یک جبهه بین خودی ها بروز میکند
گاهی حتی ناچاری
سر ادبیات هم بحث کنی تا نکته ای جا بیوفتد...
خدا میداند چقدر آزاردهنده است
شرح بدیهیات...
اما یک نکته هست
که
همیشه جدل اصلی بر سر بدیهیات بوده است
چون
این نقطه دقیقا کانون تمام تمایزهاست
و
البته محل بهم رسیدن خالص ها...
+
یاد بگیر
کم بگو و بیش بشنو!
یاد بگیر
... این گونه بگویی!
یاد بگیر
کلافه کنی!
یاد بگیر
اعتماد به نفس لازم است
بیش از آنچه داری
حتی اگر تکبر به چشم آید!
یاد بگیر!
چراکه
راه دیگری نداری...
+
سرم به حد سرسام درد میکند...