اول!
خسته نباشید...
خوب میدانم
خلقِ یک اثرِ
جذاب، با محتوا وخوش آب ورنگ
آن هم برای نسلِ فسقل هایِ امروزی
چقدر می تواند سخت باشد...
حال آنکه
این اثر
هم فسقل ها و هم بزرگترایِ فسقل ها رو به تماشای پرده سیاه کشاند و نشاند و سرِ ذوق آورد
و
این یعنی
چندین برابر خلاقیت، فکر و تلاش...
اما
خانوم برومند عزیز!
که
خالقِ فانتزی هایِ کودکانه من اید...
راستی
این موشها
ایرانی بودن؟!
خب البته شاید عده ای دوست داشته باشند هنر و جلوه های متعددش را فارغ از بارهای ارزشی بخواهند
آنانکه هنر را برای هنر میدانند
و درگیر مغلطه ای سخیف بیش نیستند!
لیکن
وقتی قرار است شهرموشها
به مصافِ انیمیشن هایِ غول آسایِ کمپانی هایِ دیزنی، برادران وارنر، فاکس، پارامونت، کلمبیا و یونیور سال برود
آیا
باز میخواهد بدونِ برچسب و ارزش گذاری راهی شود؟
اینکه لباف در گزارشش بنویسد
پیام فیلم
لزوم حفظ هشیاری نسبت به دشمن است
لزوما
از توقع ما می کاهد؟
برومند عزیز!
منِ جوان
وقتی تصاویرِ موشهایِ دیروز
را با روسری و دامن های گل گلی
همان سکانسِ ابتدایی فیلم دیدم که بِرُخَم کشیده شد
دیگر توقع ندارم
مامان نارنجیِ امروز
بیگودی پیچ و هزار جور نقاشی روی صورتش باشد
آن هم بیرون از خانه اش!
توقع زیاد و مسخره ای است؟
شایدچون طرف حسابم یک عروسک است، اینطور بنظر برسد
ولی
نه!
حرفِ حسابِ من!
تناقض هایِ چنین ظریف است که
در تمام صحنه های فیلم 1ساعت و45 دقیقه ای شما
میرود آن گَلِ وگوشه های ذهنِ کودک همراه ام مینشیند...
او که دارد با چشمهای درشتش فیلم شمارا قورت میدهد!
اینکه
خانوم معلم موسیقی مدرسه
شب در مهمانی شام
پیانو مینوازد و میخواند
ودل می برد از آقای معلم و باقی آقایان...
اینکه
در برنامه آموزشی مدرسه بچه موشها
کلاسِ فوق العاده موسیقی گنجانده شده و
از قضا
زوج قهرمان داستان
این بخش را به کمال میرسانند...
صورتی
شاعر و خواننده نیم بند است
و
مشکی
که آثار بزرگی و مردی در حرکات ودیالوگ هایش هوار میکشد
گیتاریست است
و
خلوت های دخترانه، پسرانه
از قضا عاشقانه این دو...
کلاسِ درسِ مختلط
و
باروری نطفه دوستی های آینده دار
و
نگاه های ریز حرف داری
که بخوبی از دکمه های بی نور روی صورت این موشهای عروسکی هم پیداست
و
گشت وگذارهای بی اجازه مشکی وصورتی...
این هاست که
زیر لایهِ شادیِ آفرینِ فیلم
مثل
صفِ مورچه هایِ سیاه وارد مغز کودکان میشود و لانه میکند...
و
اما
پیام اصلی شهرموشها!
اسمشونبر(گربه ای که با این لقبِ عجیب به ولدمورتِ رمانِ هری پاتر شبیه است)
دشمن قدیمی موشهاست
همان که مادروپدرهای داستان در کودکی با او جنگیده اند وشکستش داده اند
وقتی موضوعِ پرسشِ بچه ها از معلمِ جوانِ تازه کار میشود
او با پوزخندی مشهود در صدایش
و
اطمینانی 100 درصدی در کلامش
پاسخ میدهد
اسمشونبر دیگر درکار نیست و همه چیز امن وامان است!
درپرانتز جالب است
رایزنی واختلاف نظر آقای معلم و خانوم مدیر!
مبنی بر درستی یا نادرستی یک خروج برنامه ریزی شده از شهر بعنوان گردش علمی!
بهرحال
همان پاسخ کوتاه آقای معلم
یقینی ایجاد میکند
که
صورتی ومشکی را به خارج از شهر و محیط ممنوعه می کشاند
مسئله ای که اتفاق می افتد بسیار مهمتر از خروج این زوج اصلی داستان است
آنها، در سبدی شناور از دلِ رودخانه خارجِ شهر، بچه گربه ای سفید را می یابند که باید مراقبش باشند!
و
دقیقا این کار را می کنند، آن هم پنهان از مادروپدرهایی که مبارزین دیروز بوده اند وامروز غرق در زندگی هستند!
اسمش میشود پیشو
تا
باظاهرِ ملوسش زهرِ گربه بودن را بگیرد
و
در تمام طول داستان به شما القا کند
هر گربه ای گربه نیست! حتی برای موشها...
بلکه فقط اسمشونبر خطر دارد
ونه حتی نوچه هایش!
و
پیشو بسیار بی آزار است!
او مریض است
و
تا انتهای فیلم با مراقبت های بچه موشها
و
حتی آقای دکتر(یکی از مبارزین دیروز والبته با رضایت نسبی مابقی مامان بابا موشها)
مداوا میشود...
یعنی
درواقع
این نتیجه
تحصن و سرکشی بچه هاست
مقابل والدین و البته کُلُنِل(مسئول امنیت)شهر!
این قضیه تا تهدید جدی شهر
و
تحمل یک حمله هوایی! هم کشیده میشود...
وهمین یک بار
به راحتی ثابت میکند
که اسمشونبر اگر بخواهد میتواند تمام شهر را در چندلحظه نابود کند!
ولی
انگار تمام این سالها در یک آتش بس نانوشته
موشها را به حال خود گذاشته است
شاید همین
تفاوت و قدرت است
که باعث
واکنش عجیبِ مبارزین دیروز
میشود!
آنها سریع به سوراخ موشهاشان میگریزند
و
البته در تیکه ای که کپلک به آقای دکتر می اندازد
تعریضی هم زده میشود
که درگذشته آنها ایستادگی ومبارزه نکرده اند
بلکه دائم گریخته اند!
و یا
آنجا که نارنجی عاجزانه از همسرش می خواهد
تا اورا از شهرموشها ببرد به یک جای امن!
جایی که اسمشونبری وجود نداشته باشد...!
درنهایت با تصمیم بچه ها
مبنی بر
شکست دوباره اسمشونبر
جهت رهایی همیشگی خودشان و پیشو!
قهرمانان کوچولوی داستان
با سرود
ما می توانیم
تجهیزات آزمایشگاهی ونقشه ی عملیاتی مهیا میکنند
و
اسمشونبر را با کمک یک موش کور تنها!(نیروی سوم)
نابود میکنند...
نکته عجیب دیگر داستان
که البته خبر از حقیقتی ناگفته در جامعه میدهد
همین جاست!
بچه موشها توانسته اند
بمب های فانتزی شیمیایی(گاز خنده، گاز خارش) درست کنند
و
حتی دینامیت..
که حین جنگ هم از آنها استفاده میکنند
و
کسی خرده ای نمیگیرد!
اما در هیجان آورترین سکانس فیلم
وقتی دوبچه موش دست به کبریت میشوند تا اسمشونبر را نابودکنند
موش کور که تنها بزرگسال جنگجو همراه بچه هاست
جلو می آید
و با گفتن
بچه خوب که دست به کبریت نمیزنه!
و تایید آنها
جعبه را گرفته و خودش کار را تمام میکند...
شاید
بشود براحتی این اعتراض برومند را پذیرفت!
که نسل جوان وکودک ما
بارها از پوسته ظاهری هنجارها گذشته اند
و
کارخود را کرده اند
ولی ما گاهی
با تمام غفلت یا بی خیالی و یا حتی پذیرش مبتنی بر تفاوت نسل ها
از آنها فقط رعایت ظاهری ترین وشاید بی ارزش ترین باید ها را خواسته ایم...
تناقضی بشدت مضحک!
بهرجهت اسمشونبر نابود شد...
باید توجه داشت
که مبارزین دیروز
نتوانسته اند دشمن را ریشه کن سازند
و
این موفقیت
نصیب منش مسالمت جوی بچه موشها میشود!
بالاخره
پیشو را به مامانش میرسانند
و
آنها هم خوش و خرم
در حالی که اصلا
کاری به غریزه موش گیری خود ندارند
سپاسگذار، موشها را ترک میکنند!
حالا اگر یک بچه از من بپرسد
آیا پیشو و اسمشونبر باهم فرقی دارند
نمیدانم چه بگویم!
یا بپرسد
اگر اسمشونبر گربه است
پیشو چیست؟
یا اینکه
اصولا دشمنِ موشها کیست؟
نمیدانم چه پاسخ بدهم!
+
بقول عزیزی...
تناقضات اجتماعی، فرهنگی فیلم
سوتی های برومندی است
و
بقول مادرم...
بابِ دندانِ فرهنگِ بچه تهرانی هاست!
+
حین تماشای فیلم
بنظرم آمد
دولت تدبیر وامید
بخصوص
تیم مذاکره کننده اش
باید سپاسگذار
خانوم برومند باشند
چراکه
نه تنها برای ما
که
برای نسل آینده ماهم
جا انداختن
آمریکا
میتواند مثل پیشو مریض و ملوس باشد
هرچند
جنسش بگوید دشمن قدیمی ماست
که پدرومادرهامان شکستش دادند
و
البته
حزب اللهی ها هم
سپاسگذار باشند
چون
اسراییل همان اسمشونبرجهان
همچنان دشمن قطعی محسوب شد
و
درآخر هم با کمک نیروی سوم! (کی میتونه باشه؟)
هلاک شد...
+
فیلم اسپانسر خصوصی داشت
پس برای هزینه میلیاردی اش
کسی خرده نگیرد!
+
بچه ها خوششان آمد
و
بزرگترها هم حتی!
پس دیگر نباید مهم باشد
که
نارنجی حتی لفظا میگوید از شوهرش بدش میآید
یا
طبقه محروم در فیلم تحقیر میشود
و
یا کپل مهربان دیروز
یک بازاری حریص جلوه داده شد...
+
لطفا برید و ببینید!
بعد از سالها
یک اثر کودک پسند خلق شده
شاید باید حمایت کرد...
موفق باشید