دیوانه ی
این درودیوارم
که
چاردیواری سکینه
رسول الله(ص) است
که
نازک آرای
آخرین
دل خوشی های
حضرت تنها(ع) ست
که
آخرین منزل
ایمن عمه(س) ست
که...
اما
وقتی رسیدم
به او
کوچه ای تنگ
پریشان موی
خراشیده روی
آتشین بوی
و نجوایی
که
برزمین وزمانم کوفت
کمی پیشتر
قدم بگذارم
اگر
آسمان
قاب دیوار
شده ست اینجا
مردی
خرد میشود
درخود
فرو میرود
وسربرمی آورد
قل میزند
شانه های مردی
پناه برده
بدیوار مقتل
سرخ بانو
آن سایه تنها
اما
گستر
می کشد
دامان خویش
آرام
بر رخ خشت خام
و
می گذرد از
چشمان خون نشسته مرد
می خرامد
بانو
بر بستری نحیف
نسیم ی می وزد
شمیم
خانه دوست
می پیچد
درمیان دستانِ نیاز
دیوار
درد دارد
این تکیه گاه
کومه کومه
بی مادری
بقچه شده اند
کنار کنج های
این چهاردیوارِ آرامش
نه دری برخانه مانده ست به حرمت
نه مادری بر خرابه ی دل ها به سایه
قدم هایم
نمیکشد باز
حالا همین این یک بار
که تا این جا کشانده ام داغ بی شرمی را
ولی تاب نزدیک شدن ندارد این نامرغوبی دغل باز
کنار هرم آتش آن مرد
قل میزند
شانه های مرد
بدیوار مقتل
بانو
سایه آن مرد
دست خدا
پشت گرمی آن مرد
داغ بی کسی آن مرد
که تمام بودنش
ایستاد دربرابر
چشمان خون فتاده آن مرد
حتی ایستاده رفت آن بانو
برابر
پیچیده شدن آن مرد
حضرت مادر
ایستاد در
قاب نگاه
حضرت تنها
و تمام عشق و بودش را
کاشت در سینه آن مرد
به امانت دیداری به قیامتِ
نوزدهمین امساک
مادر
بلند قامت ست و
بلند سایه
مادر
بر خاک نمی افتد هرگز
مادر
قیام را
قامت می بندد
مادر
قائم حضرت تنهاست
مادر
قائم به مقتل می شود
مادر
بدیوار قاب می شود
مادر
بی سر نه
مادر با سر
ولی
بی دست
بی کمر
بی پهلو
بی...
مادر, مادر می رود
مادر
بقض ت
می شکافد سینه ام
می شنوی مادر
صدای آن مرد
این صدای ناله نیست مادر
نخل ها دارد می افتد
به خاک
دل شب
میان دامان نخلستان
سرِ آن
تنها نخل خدا, مادر
فتاده به چاه, مادر
مادر
ایستاده
می رود
و
آن مرد
که نامش
نشانی بزرگی است وبلندی
آن سایه ی مدام
تا میشود
قامت ش, مادر
چه بگویم
که از حوالی
خانه بی در
که بگذری
زهرای
اسرار خدا
می تابد
این خانه
سرالمستودع فیهای
توست خدا
کمی مانده
تا
حضرت تنها
خورشید
را
میان باغستان
داغش
به سینه خاک
درست
میان
آغوش دستانِ
آن سکینه مدام
به صاحب سِر بسپارد...
حرف مانده:
بریز آب روان اسما
بجسم اطهر زهرا
ولی آهسته آهسته...
بسیار زیبا بود
التماس دعا
یا علی