+
میدانید
چه حالیست اگر روزی
وجدان دست به گریبان شود با شیطنت هاتان؟!
بد مصافی است
همین قدر بگویم
و
امان از تقوا که پیرمیکده را به چهارمیخ میکشد!
+
ایستاد پایین پا
سر به زیر
مشتاق
پر از خواستن
و دل ضعفه و قنج زدن های وقتی دو واله را میبینی یک جا، در یک کنجی، سر در گریبان هم فرو برده اند
و
ریز میگویند و ریزتر میخندند...
بانو مهرتمام بود
و
آقا ماه لیل چهارده...
لطف، ملاحت، ظرافت، خوش رایحه، خوش تر پوش
و
خوش الوان و خوش تر خرام...
راستش را بخواهی، دقایق می ماندند از رفتن
وقتی
میرسید پایین پای دو دلبر آرام پیش هم...
تمام افسانه و رویا و آرزوی کودکی تا جوانی اش پیش نگاهش در هوا موج میزد
آقایی که خواستار بود
و
بانویی که دچار گشت...
شه زاده ای که از مغرب به آغوش مشرق شد...
بحر و بر و خواب و بیدارش همه یکی گشت...
دیوانه تر از افسانه شما من نخوانده ام
هفت پیکر و خمسه و...همه بی رونق اند خدا شاهد است
وقتی
یاد سطور خیال انگیز بودن تان می افتم...
سر گذاشتم بر پر چادر بانو
که
هنوز هم نرم و خرامان و پر از رایحه نرگس ها
با نگاهش دل می برد از آقای پر ابهت و عالم عزیز خووووب دلربای هم دوش اش...
آخ که من ندانستم به زیارت بودم یا کنیزی یا قوالی و غمازی عشق تان
این چند صباح که در خلوت مدهوش بیت بهشتی تان رخصت حضور بخشیدید...
فقط میدانم که هربار چون کودکی بازیگوش و گستاخ و کنجکاو
می ایستادم روبروی ضریح آبنباتی تان
و
خیره می ماندم به هم دوشی و همراهی عاشقانه تان
و
نمیدانستم بخندم یا بگریم...
که هردو باهم ممزوج میگشت...
هربار تک تک سطور تاریخ پشت پلک هایم می رقصید و هربار من به سماع میشدم
پشمک محض است به خدا سوگند
شکر و شهد و عسل طهوراست
تماشای سیدنا حسن عسکری علیه السلام و سیدتنا نرجس سلام الله علیها کنار یکدیگر...
نفسم، نایم و جانم و اسلاف تا به اخلافم
همه فدای نازمولود مبارکتان...
+
سر من رأی = سامرا
در لغت و در معنا و در واقع: سرزمینی که هرکه بیند مسرور شود...!
به به ...
چقدر خوب و دلنشین نوشتید ... عالی