یادت هست؟
به کبودی یاس
که
ساخته شد
عبدالحسین دستِ تن از رمل های دوردست کوشک کشید
و
آمد...
حالا
ایستاده ای در غبار
یک تا مردِ اسطوره ای من
همه تاریخ مجسم افسانه ها...
ایستاده ای
و
ایستاده ام به لذت تماشایت نازنین مرد...
اما
این بار صدای قدم های تو دارد نزدیک تر میشود
این بار دیگر خوابِ نا آرامی در کار نیست محبوب م...
قدمهایت دارد نزدیک می آید...
هیبت حیدری ات دارد از مه آلود این همه غبار گرداگردت رخت میگیرد...
احمد
زنده ای تو؟
سینه ام ضرب نمیزند
شتک ی از نفس است این همه انقلاب در من...
باید میدانستم مرد
میدانستم
قرارت به آمدن است
اما
روزی که استراتژی عالم غیب رسیده امام روح الله در پروسه تحقق ظاهری بروز کرده باشد
انگار یادم رفته بود
تنها آرزوی تو چه بود مرد...
انگار یادم رفته بود
تا خود خدا خواست تو خریدار دارد...
انگار یادم رفته بود
تو از او خواستی و خدا در کهف لالایی خواند برای تن خسته ات
تا
همین روزها
برخیزی به سمتِ ویرانه های شهرساخته فیلادلفیامان شوی
تا
ببینی انقلاب را ایمان آورده اند
اما
مبارزه تمام نشده است
انگار یادم رفته بود
مرد پایان این کار نه ماییم
که
جنس تو را میخواهد احمد م...
صدای قدم هایت
نی نی چشمان این همه سال در راه مانده شاگردان مکتب ت را
بر سر نی زده است
و
بر کناره ساحل این دریای غریب ایستاده
منتظر که
مرد دریا بازگردد از صید...
بوی دریا میدهی
بوی غبار
بوی غار احمد...
اثر
حسن روح الامین...
ایشون هم از افتخارات یزد هستند
سخت و مهربون
"باشد تا رستگار شویم"