ماه را نشاید
رُخ پسِ پرده کشد...
ماه را نباید
دل از مجنون سِتَد...
ماه من...
رویِ مهتابی ات
زرین...
فدای خندِ شکرسان ت
این سرِ ما و آستانِ اشاراتِ تو...
بگیر و به بند کِش
اصلا بُکُش
فقط اما
دلِ ما نلرزان چُنین...
هرچه داریم که هیچ
هرچه نداریم هم
از آنِ تو اماما...
+
امروز
فهمیدم
حال نسلی را
صف کشیده پشت درهای بیمارستان قلب جماران
بَست نشسته به چهارزانویِ نذر و انابه
میانِ صحنِ مهدیه تهران
من امروز بد فهمیدم
حالِ نسلِ پیرجماران را
با این آزمون
نیازمون ما را
دیگر، خدا...
خدا قوت برادر