کجاست
نهایتِ موسیقاییِ بشر؟
نوایِ ساز در صدایِ انسان
حل شود
یا
صدایِ انسان در نوایِ ساز
غرق...
+
صدایِ خوش انسان
سازیست طبیعی
که
تمام آلات برای غلبه بر او
و
سرکوبی اش
در
رزمی، هم دوشِ هم
خلق شده اند...
هنوز هم قطعاتی بگوش میرسد
که
درآن این، صدایِ زنده را میشنوی
که
سازها را درخود میشکند!
و
این در هیاهویِ حضورِ قطعاتی است
که
وفورشان
آدم را میترساند
از
سرنوشتِ برون شده از مدارِ
خُنیا...
قطعاتی که
بوضوح
صدای انسان درآنها
به سجده می افتد مقابلِ نوایِ هزاردستانِ سازها...
گاهی حتی ذوب میشود...
+
موسیقی
برایم
از جذاب ترین،آخرین هایِ شخصیتم است
اما
این دلیل نمیشود
به فلسفه بودَش
و
کجایی سرنوشتت
فکرنکنم گاهی!
این است که ذهنم مشغول میشود...
نهایتِ آفرینشِ
موسیقاییِ بشر کجاست؟
انسان
تا کجا
می تواند از شنوای صدای خدا
که به سخاوت
در تارهای صوتی اش ذخیره شده
روی بگرداند
و با
آسمان خراشِ گیتاربرقی
بالا وپایین بپرد
و
دست وپایش را به اطراف پرتاب کند؟!
گاهی
یک صدای خوشِ انسانی
سماعی در جان می آفریند
که
حقیقت ِمعجزه معراج
برایم
آسان میشود!
اینکه
خداوند
حتما
رسولش را
با ضرب آهنگ پرنوازش آیات قرآن
به پرواز در آورده است
و
اوی
ملائک را نگریسته که برفراز این گنبد لاجوردین
غزل های حافظ را از حفظ میکنند!
این شکوه و شیدایی
می تواند
معجزه
یک حنجره مرمرین هم باشد...
نمی توانم باورکنم
موسیقی
چیزی جز
صدای خالص انسان
باشد!
عجب