ما عاجزیم
از درک خیلی چیزها
و به تبع آن
یقینا از خرج آن قدر از توانی که برای حفظ همان خیلی چیزها لازم است
هرسال دهه فجر به من یادآوری میکند
که
سرطان دارم
سرطان عجز...
نه میتوانم امام را توصیف کنم
نه میتوانم حال آن همه سال قبل از انقلاب را خوب جا بیندازم
نه میتوانم روزهای انقلاب را شرح دهم
نه میتوانم لذت داشتن این انقلاب و این نظام را برای همه آنهایی که برایش قدمی برداشتند، به این خود انقلاب ندیده و ترس و خفقان نکشیده مان حالی کنم
و
نه خیلی چیزهای دیگر را که هستند و من نمیتوانم
این هم نعمتی ست
که بتوانی...
و خوشا به حال سید محمود گلاب دره ای
که
حتی ناتوانی چون من را به رقص می آورد
وقتی
"لحظه های انقلاب" اش را میخوانی...
روحت شاد مرد...روحت شاد!
+
کاش هنوز بودی
و
من خود را به خانه نیمه جنگلی ات میرساندم
می نشستیم
چایی زغالی میخوردیم
و
این لحظه ها را با صدای زنده و خروش قلبی خودت می خواندی و میشنیدم
حالا شاید آن بالا، کنار همه شهدای انقلاب
در جوار سید روح الله
میخوانی اما این من باز هم نمیتوانم
که بشنوم...
خوشا به حالت ای مرد
که
آن بالا با بچه های انقلاب و با امامِ انقلاب
صدای خنده تان چنین بلند است...
سلام و صلوات اهل آسمان بر شما آشنایان رفته...
+
امام جان
دلم برایت تنگ است
روی ماهت را می بوسم...
تهران خسته است ...
نظر امام چیست را نمی دانم.