مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

مدتی است

دلم میخواهد

زودتر برسد

آن مقاتله آخر

وقتی فیلمی

یا عکسی

یا...

از آن سوی آب

وارد لحظه هایم

میشود


از بُعد قاب های شیشه ای

رد میشوم

به راحتی


و خُرد میشوم

در نگاه ها

در اداها

در حرف ها


وچقدر سینه تنگ میشود

وقتی من

اینجا

حق خدا را میشناسم

و

آن بیرون

6میلیارد!

انسانِ خدایِ من


6میلیارد

 در باطن

خواهر وبرادر فطری من

ته دلهاشان

در گرفتگی نیمه شبهاشان

در سردرگمی ماراتن های روزانه یشان

در لابلای اهن پاره های هزاره فریب


دنبال حقیقت میگردند

در جستجوی

فقط یک چیز

که در دنیایشان

قلابی نباشد

تقلبی نباشد

فریب نباشد

دستی از پشت پرده در آن نباشد


ومن

غرق میشوم

در چشمان کاراکترها

در بالا وپریدن های بازیگران

در سوژه شدن های

شرکت ها وبازارها


در انتهای دلِ

یک انسان

که نه نام دین مرا شنیده

نه خدای مرا

نه دیروز وامروز مرا

ونه فردای همه یمان را


به مدل برهنه ای می اندیشم

که شب هنگام

شکست دیگری از آینه وجودش مقابل چشمان قلاب گرفته هزاران حرص

را

با شیشه ای سرمیکشد

که سرش منفجر نشود

از فکر این تهی شدن ها

از باور این خردشدن ها

و

دورشدن ها


فکر میکنم به

میلیارد ها انسانِ خدا

که هروز

برلبه پرتگاه بودن یا نبودن

درحلقه بندگی دین یادنیا

شیر یاخط می اندازند

جوان2

برمخروط دیوار مرگ

می رانند و

سکه باران می شوند با

لبخند و هوراهای قلابی هزاران حرص


وتصورشان

میکنم

وقتی

ضرب آهنگ

کلمه ای از

صدایت را بشنوند

خدا


دقیقا

اتفاقی!

وقتی

اکوهاشان

باد به غبغب انداخته

و جان وجمالشان

در لرزش

انعکاس ضرب شصت بشری

می رقصد ومیلرزد


من به آن

سکینه ی یکباره

می اندیشم

به آن بزانو افتادن

به آن تسلیم وسلام


به صورتش خیره میشوم

واز این تصور بهم میریزم

که کِه میداند؟

شاید نمازخواندن تو

ملائک را به رقص آورد...


کِه میداند

شاید

خدا خدا گفتن تو

صدای خنده خدارا

درتمام هستی پر دهد...


وچقدر زمان را کم می یابم

برای روزی که باید امروز می بود حتی!


واین حسرت

و

سرزنش

که خودم را میکنم

که چرا زبانت را نمی دانم

انسانِ عزیزِخدایمان

جوان

من حقیقتی را میدانم

که تو

میلیارد ها

برادر وخواهر فطری ام

شب وروز در تب دانستنش

در انحنای پنهانی خودتان

تب وتاب دیدارش را دارید


باید زود رفت

و

گفت


تا

خواند

آن نمازِ

باهمِ آخر را...


انکه خوابش را دیده ام

به امامت

ذخیره آخر (عج)

درست در صحن آینه ای بانو



حرف مانده:


دلتنگ

یکی شدن م

با انسانِ آن سوی آب


بی تابِ

دست های گره کرده درهم


بی طاقتِ

شنیدن

آن کلمه مشترک

آن تنها دیالوگِ

وحده آفرینش


مشتاق

آن نمازِ آخر

که آغاز میکند

زیستن را...


شیدا وشیوای

آن روزم که

باتو

چنان

فریاد میزنم

نام مبارک

آن رحمت آخرین را (ص)

که خدا

سلام بارانمان می کند...


واله

آن روز

که باتو

ادخلوا بسلام امنین میشوم

انسانِ عزیزِخدایمان...



  • منور الفکر

اسلام

انسان

خدا

نظرات  (۲)

  • ...:: بخاری ::...
  • عکسم میزارید >__<
    پاسخ:
    یعنی چی؟!
    نباید بذارم؟!
    مطالب قبلی البته عکساش بیشتر بود چون وقتم بیشتر بود
    همه ی همه ی مرا بخانید لطفن...نظرتان را میخاهم.«همه ی همه مسئله این است»
    پاسخ:
    چشم ان شاالله...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">