بیابان قسمت شده است...
دقیقا رسیدن به نقطه رهایی
اگر
هشیار نشده باشد من
تا که کمین بگذارد...
انبوهم از خستگی
و
انباشت از سیری...
بروم بلکه یا گم شوم
و
یا متلاشی...
کاش اما
برگشتی نباشد...
یک بار هم که شده بروم و برنگردم...
+
وقتی جهانت تهی از دلخوشی شد
بهانه ای برای نفس کشیدن نیست
پس
بگذار و برو
و
تا میتوانی بازنگرد...
+
وقتی چشمی در انتظارت خیره نیست و خشک نیست
فکر آب و جاده و کوچه باغ را مکن...
برو
و
تا میتوانی بازنگرد...
+
خاک بی نهایت که تو را بطلبد
گویی
قطره به دریا میشود...
مشتی خاک به دامان نامتناهی خاک...
منم
با سکوت
و
با تنهایی
و
با بریدنم
میرویم سفری باهم
که
تقلا میکنیم تا میشود
بازنگردیم
+
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش...