دلم برات تنگ شده...
قلبم درد میکند
مرد هم فقط بیرون از خانه میجنگد
مرد هم درون خانه آرام میگیرد
مرد هم پشت دارد
پناه دارد
تا کجا از تو دفاع کنم؟
تا کجا از فرزندان تو دفاع کنم؟
تا کجا این بار پر آبله را از تمام جانم آویز کنم؟
قلبم درد میکند
نفس نمیتوانم بکشم
تیر میکشد
کند و تند می زند
و
چشمانم و صدایم، آبرو برایم نگذاشته اند
نمیگذارند محکم بمانم
میلرزند
میچکند
دلم برات تنگ شده مرد...
سری به دل به تنگ آمده ام بزن...
سری به گره های جان به لب رسانده ام...و اینبار به جای اسکانس صدتومانی مرا اندکی گشایش صله ده...
این بار تمنای رهایی را نذر تو کنم؟خوب است؟
دلم تنگ است برای تو عزیزدل من
کجا را به هوای کمی عطر تو زیارت کنم؟
نه قبر و مزارت دیگر مرا رنگ توست
و
نه....
خانه ات هم، انباشته از نگاه های کنجکاوی ست که نمیگذارد کمی بنشینم کنار حوض اش
و سایه تو را در آب ببینم...
سید جانم
دلم برات تنگ شده
میشنوی صدای دخترک را
امام؟