فقط یک سال وکمی گذشته از
قیام 30تیر مردم
از خاطره تلخ
تفرقه افکنی ودسیسه های
پرهراس شان
از فاصله اندازی بین
آیة الله کاشانی
و
مصدق
کاری کردند
که دکتر فکر کرد
از اول هرکاری
توانست بشود
به دست او
و
دوستانش شده
از خاطرش بردند
فداکاری های نواب را
بی پروایی
فداییان اسلام را
خط ونشان های سید ابوالقاسم را
برای قوام
و ترجمه قیام
از بیت کوچک کاشانی
تا خیابانهای خاکستری طهران را
فقط یک سال وکمی
گذشته بود
از چشمان ملتی که
برای
اولین بار شاید
فشنگ را می دیدند
وناگاه بغل دستی شان را
که برزمین آرام میگرفت
پهلوی کوچک
ترسیده بود
دست بدمحاسبه گری اش
را زیر چانه برد
واندیشید
فقط رئیسِ بزرگ میتواند
کاری کند
هنوز سایه صدای مردم استقلال طلب
درگوشش استوار بود
خبر آمدن معاون رییس جمهور ایالت متحده
در جامعه پیچید...
آمده بود
خود را به دانشگاهیان بچسباند
و
نمای تبلیغاتی اش را بخرد
و
بلندگوی تفرقه افکنی را
این بار از دانشگاه
به سوی ملت بگیرد
سیلی دانشجوها
در30تیر سال گذشته
همه را از گمانی ترسانده بود
آتش زیر خاکستر دانشگاه
از سینه کوه ملت
به آسمان دنیا
فوران کرده بود...
آتشفشان بیداری
بیدار شده بود...
باید فکری می کردند
اگر نیکسون می آمد و
آرامشش به هم نمی خورد
مردم دلسرد می شدند
احمد نگاهش به محوطه دانشکده بود
مصطفی سرش را بین دودست گرفته بود
غرق فکر بود
خطوط مبهمی را مهدی
تند تند بروی تخته سیاه کلاس می کشید
دریک لحظه اما
انگار نوری تابیده باشد
نگاهشان با هیجان در هم آمیخت
باید دیوار انسانی تشکیل داد
باید جلوی آمدنش را گرفت
باید مانع حرفهایش شد
باید تنش را لرزاند
باید پیام مردم را
از همین دانشکده بگوشش رساند
فکری که با بسم الله آغاز شود
ابتر نمی ماند
که
رنگ خدا میگیرد
اطلاعیه های تجمع را دور از چشم
مسئولان
به دیوار ها چسباندند
گُله گُله دانشجو بود
که در زوایای دانشگاه
سرهاشان در هم فرو رفته بود
پچ پچ های انقلابی گوش دانشگاه را کر کرده بود
آمد آن روز
شعارهای
مرگ برآمریکا
تن دانشکده فنی را می لرزاند
پیشاپیش همه
احمد بود وصطفی ومهدی
گارد مسلح
محیط دانشگاه را
شبیه پادگان کرده بودند بیشتر
معاون دانشکده فنی
دستور شلیک داد
تیرمستقیم...
فریاد در چشمان
احمد شکفت
بر زبان مصطفی رویید
و
از سینه مهدی جوشید...
فریادی
که دانشگاه را
به پیکر ملت
گره زد
صداها همه یکی شد
بیداری ایران را درنوردید
هیهات من الذله
ترجمه خون دانشجویان است
خون جوانان شیعه
خون بیداری
درهمه تاریخ...
حرف مانده:
از خون جوانان وطن لاله دمیده...
فقط 30 روز تا عاشورای فرزندان خمینی مانده...آنجا، درهویزه!
میخواهم این دِپوی با عظمت که
از دانشکده فنی تهران شروع میشود وتا بیابانهای هویزه
ادامه دارد را
به یادت آورم...
دانشجو رزمنده این خاکریز مقدس است وبس...
عاشورای فرزندان خمینی یعنی کی؟