گاهی آن وسط هاست
گاهی هم پایان این کاغذهای کهنه...
نوشته اند
بشکند قلمت ای تاریخ
اگر ننویسی
بر سر فرزندان خمینی چه ها که نیامد...
این عبارت آنقدر برایم
عجیب است
که
...
برای کسی مثل من ترسناک هم هست
شهدا
مرا نفرین کرده اند
اگر ننویسم که بر سر بسیجیان خمینی چه ها که نیامد...
من که هم به تاریخ منتسبم..هم به قلم...!
امان از شهدا
و
هیهات از من...
حالا این جمله در من صد پاره شده است
در من شکسته است
در من عیان گشته است
قاصر شده ام
از تجلی اعجاز واژگان
از تبرک کلمات...
هرچه تقلا میکنم
آنچه درونم است
روایت نمیشود
***
یک لحظه بیا این جا بنشین
یک لحظه چشمهایت را ببند
یک لحظه تمرکز کن
همه حواست را خوب جمع کن...
عراق
سرزمین کهن افسانه ها
موطن رازهای شگرف باستان
مهد قصه های شهرزاد ها
و
مخفی گاه اغیاران
و
هم خانه عیاران...
عراق
عراق
تو را چه میشود؟
این نام چرا ویران میکند؟
***
فرات
مهریه مادر...
دجله
گلزار شهدای سیال...
نخلستان
از لابلای تک تک شیارهای هر کنگره تنه زمخت هر نخل
بو بکش
عطر دستان پینه بسته ی ریسمان بند کوچه های بنی هاشم است...
حله
زادگاه شاهدان مهر پسِ ابر...
موصل
قدمگاه بدن های زخمی و غربت کشیده صدها جوان به اسارت رفته...
سامرا
سرداب و یک نماز و یک تمنا...
کاظمین
جود و هدایت و کظم و فراق و هجوم رذیلان...
نی نوا
نی ها که نالیده اند از نوای آیات مجسم فراز نی
نی و نوا...بخوان نی...بسوز نوا...نی و نوا
تربت ارغنون...
زینبیه...
خیام...
مهلا مهلا...نی و نوا
کوفه
وفای به یغما رفته
محراب و تیغ
عقل و جهل...جدال تا قیامت
عشق و جمود...تمنا.جاذبه...دافعه...
مسلم ابن عقیل...
هانی...
نفس هایم میسوزد
نزدیک حصن علمایی نجفم آخر...
دوام بیاور
طاقت
تاب
صدای آهسته نعلین های روح الله است
این هم بوی نان تازه است
بوی پیاله های شیر...
صدای دست های کوچک یتیمان...
کوچه های تنگ
پر پیچ
سحر شود
نه
نه
غفلت نکن
نجف اگر رسیدی
اگر زنده ماندی
خواب حرام است
تو را جان عزیزت، شب را نخواب
در این نقطه عالم
شب را سکینه قرار نداده اند
بدان!
این جا
شب هیچ نمی خواهد
جز شنوای یک گوش و فهم هزاران هوش
نیمه که برسد
به زیر سقف کبود شو
هرجای این شهر که بایستی
هرجا
رو به قبله دهر...
رو به تنها امیر...
رو به أب هر چه خاک...
چشم را ببندی
گوش بسپاری
از دارالسلام
تا
وادی السلام
گوش تا گوش این سرزمین
از مارپیچ های تنگ هر کوچه
از تک تک آجرهای کهن این شهر
از حصن علمایی این دیار
نوای قرآن می رسد
زمزمه مناجات
شمیم سیلاب اشک های بی امان الغوث و الامان
این جا نجف است دل من
این جا نجف است بی چاره من
این جا نجف است
این جا امیر تمام مَسکن های بشر است
این جا انتهای دنیاست
نجف
زمزمه سیدعلی آقاقاضی
نجوای کاشف الغطا
قدمهای آهسته سید روح الله
گرد قدم های مرعشی نجفی
عطر سید بهاءالدینی
آیت الله قوچانی
آیت الله خویی
می شنوی
صدای خاندان پر برکت صدر
مقتل خوانان آل شریف حکیم
آخوند خراسانی شهید
علامه طباطبایی
بزرگ میرزای شیرازی
علامه نائینی
علامه امینی نازنین
.
.
.
خدایا شهر است یا شهره آفاق...
دیار الم است و زادگاه سکینه
نجف
نجف
نجف
چه حیرانی؟
که
اشک آسمان بر خاک تو چکید و دُر فشاند
چه جای شگفت؟
وقتی
بر خاک تو فخر هستی سر بر زمین گذاشته است
و
گرانبهاترین ابنا بشر گام زده اند
نجف
آدم ابوالبشر در توست
و
علی امیر البشر در تو...
دم م تب دار است
نفس هایم همه داغ اند
دلم تاول زده است
مرا میکشد
این عجز کلمات
علی
علی
علی
علی
علی
علی
علی
علی
علی
.
علی
.
علی
.
علی
...
میبینی
نفس هم ببرد
علی های دلم خنک نمیشوند
های دلم علی میخواهد
هوی دلم علی
های و هوی دلم نجف...
***
کم از جنایات بعث نخوانده ام
از قساوت برخی غیر شیعه عرب که هنوز بر جاهلیت خود بودند و عجم را رافضی می دانستند
من کمرم شکسته است بارها زیر بار این روایات
اما
از عرب بیزار نیستم
نمیتوانم
وقتی
همه آفرینش در خاندانی از این قوم خلاصه شده است
وقتی
بهانه همه بود ها در برترین آل این نژاد است
و
عرب
برای من
شببیه عبدالله است
شبیه ابوطالب
شبیه حمزه
شبیه مسلم
شبیه عباس
شبیه علی...
آخ که چه کرده است با ما...
اتش میزند محبت این خاندان...
حرم در حرم
خیمه در خیمه
حسین...
زینب
زهرا...
زهرا...
زهرا...
یک فاطمه برای همه عجز هایم کافیست
***
آیت الله سیبویه که مرحوم شدند
از خاندان های قدیم عراق اند
که
صدام لعین به ایران تبعیدشان کرد
یکی از دخترهای ایشان از دوستان خانوادگی هستند
توفیق خارق العاده ای نصیب شد
و
برای مراسم ختم ایشان همراه مادر شدم
برای من
شعر مجسم بود
حرم این خاندان...
همه شان یک جا جمع شده بودند
و
من
در حجم هیبت بانوان این خاندان حل می شدم...
کاش کلمات این اندازه حقیر نبودند
ناتوان و لاجان...
برای روضه بی کسی حضرت عقیله(سلام الله علیها)
فقط کافیست
ساعتی در چنین فضایی بنشینی...
علیا مخدرات
را من میفهمم...
من میفهمم حرم آل الله را...
سلول به سلول جان و روحت
تمنای احترام میکند
دلت میخواهد
یک جرعه چای روضه شان را بنوشی و همان جا راحت سربگذاری بمیری
گویی هیچ آرزویی نیست
دلت میخواهد خدمت کنی
و
من
دعای کنیزی مادر را حالا میفهمم...
عشق است
عشق است
عشق است
و نجف
شهری است لبالب از علمایی که ختم الرسل فرمودند: عالمان امت من از پیامبران بنی اسرائیل برترند!
و
خاندان های کهن ایشان...
شهری است پر از خیام
پر از ام البنین ها و رباب ها
و اکنون
من میفهمم
حکم جهاد آیت الله سیستانی
با دل این حرم ها چه کرده است...
من حرم در حرم
خیمه در خیمه
بانوانی با شکوه میبینم
مستور در چادرهایی عربی
مکتوم پس روبند های سیاه...
که صدای گام هاشان را کسی نمیشنود
بانوانی لبریز ملاحت
همسرانی دلیر
مادرانی محکم
دخترانی لطیف
و
مردانی
شبیه عبدالله
شبیه ابوطالب
شبیه حمزه
شبیه مسلم
شبیه عباس...
عصاره میثم و جعفر و سلمان و کمیل و ابوذر و عمار و مقداد و...
در مشهد نجف است...
این سرزمین برای من صدای چکاوک شمشیرهای بران است
و
رجز های توحیدی
و
عربده های حیدری...
این سرزمین
برای من عین خیام است
پیش از آنکه
وقت نماز شود...
و
کربلا
سرزمین شیون اهل حرم است
مویه علیا مخدرات...
***
هیچ روضه ای در این هستی
مانند نمیشود
با مویه زنان عرب...
با لت زنان عرب...
با چادران خاکی عربی
با گیسوان پریشان زنان عرب...
دلم میخواهد سر بگذارم در این آرام بمیرم...
دلم چای غلیظ و تلخ و شیرین تو را میخواهد آقا حسین...
به چه زبانی بگویم
مرا جا نگذار
مرا از قلم نیانداز...
دلم جاده میخواست
بی نهایت
دلم غصه بی کسی میخواست بی حد
دلم نفس میخواست
هوا از سرزمین شما
از نزدیک ترین نقطه به خط مقدم نبرد آخرالزمان...
دلم میخواست شب برای بچه شیر های شما
آنجا حشر بخوانم
دلم می خواست
تاول زدن و اجبار به رفتن را بفهمم
دلم میخواست سردم شود
بلرزم
از نفس بیوفتم
دلم میخواست کسی نداند کجایم
در چه حالم
دلم میخواست
به جای محسن.احمد.حسین.علی.مرتضی.مصطفی.جواد.مهدی....بیایم زیارت
بیایم بین الحرمین
بگویم تا اینجا را من آوردم
حالا شما مرا ببرید به زیارت
من دلم میخواست
شب خیره شوم به ظلمات صحرا
چشم بدوانم پی دخترکی گم شده
دلم میخواست
مشعل برگیرم
سر برزمین جاده بگذارم
بر هرچه صدای سم ستوران که دل نا آرام را میلرزاند
لعن بفرستم
میخواستم
ام وهب شوم آقا حسین...
شما که میدانید
از کودکی
من بوده ام و ام وهب...
چرا کسی را پی من نفرستادید
چرا کسی نیامد مرا هدایت کند
مرا برهاند
مرا راهی کند سمت کاروان
من از روز واقعه می ترسم
از عبدالله مانده از واقعه میترسم
من
اربعین میخواستم آقاحسین...
شما خود به از هرکس میدانستید
هنوز هم...
و من
عراق را در کلمات نمی توانم
بشمارم...
کمرم میشکند آخر
میدانم
من که هم تاریخ می خوانم
هم قلم می پرانم
هم
الم نشرح لک صدرک...
هیهات...
لطف نیست واقیعته.
بنده قلمی ندارم اماوفتی میبینم افرادی مثل شما که توانش رو دارید فقط در وبلاگ مینویسید ناراحت میشم. جایی که دشمن کار میکنه قسمت کامنتهای سایتعای خبریه و شبکه های اجتماعی و اونجا جبهه ای هستش که ما خالی گذاشتیم . همون جای به ظاهر بی اهمیت.
البته اگه اعتقادی به این رسالت دارید و برای دلتون نمینویسید.