+
غزل...
-
جانم
+
تا حالا عاشق شدی غزل؟-
این چه سوالیه؟
یعنی نمیدونی؟
+
میخوام جوابت رو بدونم
میخوام جواب این سوال رو بدونم
-
آره عزیزم...شدم...اونم بدجور
+
کِی غزل؟
کی عاشق شدی؟
عاشق چه جوریه؟
بدجورش چه جوره؟
-
شوخی ت گرفته تو؟
دیگه داری ناراحتم میکنی ها
یعنی تو واقعا نمیدونی من کیِ عاشق شدم؟
عاشق کی شدم؟
یعنی چی چه جوریه؟
یعنی تو من رو دوست نداری؟منظورت اینه؟آره؟
+
ناراحت؟
چرا؟
من میخوام جواب این سوال سخت رو تو بهم بدی..نه هیچ کس دیگه...
من دوست دارم غزل...
ازت پرسیدم عاشق چه جوریه؟
-
منظورت چیه؟
خب حرفت رو رک و راست بزن دیگه...
دوستم داری ولی نمیدونی عاشق چه جوریه؟
خوبه...خیلی هم خوبه...
من رو بگو چه نشستم پای حرفای تو...
واقعا دیگه وقتی...
واقعا که...
پاشو زنگ بزن آژانس...میخوام برم خونه...مامان کار داشت...الکی اونهمه نازش رو کشیدم که بیام کله سحری آقارو ذوق زده کنم...
متاسفم...برای خودم ها...
+
غزل...غزل...
چی شد دختر؟
من چی گفتم مگه؟
فقط یه سوال کردم ازت؟چرا شوغش میکنی؟تو ناراحتی من دوستت دارم؟میخوای نداشته باشم؟اونطوری بهتره؟راحت تری؟
-
یعنی چی آخه؟
اصلا تو چت شده؟
از صبح که اومدم حالت یه جوری بود...
گفتم حتما بد خوابیدی...
این حرفا یعنی چی؟من نمیفهمم؟
پشیمون شدی؟آره؟مثلا داری من رو آماده میکنی؟
نمیخوام...راحت حرفتو بزن..
+
امان از دست شما زن ها...چرا بغض کردی تو؟
بابا...به پیر به پیغمبر...من فقط یه سوال کردم...
چرا باید پشیمون شده باشم؟اصلا چه ربطی دارن این دوتا بهم آخه؟
اصلا نخواستم...من از شما دیگه هیچی نمیپرسم...
سوالم رو هم پس میگیرم...
-
نه نمیشه...مرد باش...یه حرفی زدی..پاش وایسا...ازش دفاع کن...
اصلا حالا من سوال دارم؟
فرق عاشق شدن با دوست داشتن چیه؟
هوم؟
چرا تو من رو دوست داری ولی نمیدونی عاشق چه جوریه؟
+
راست گفتی...
من دیشب اصلا خوب نخوابیدم...
-
چرا؟طوری شده؟
+
نه...چه طوری مثلا؟بذار قبل اینکه بپرسی بگم...همه خوبن...همه سالمن...کسی هم مشکلی نداره...البته الحمدالله
-
خب...خداروشکر
پس تو چرا...؟
+
دیشب فکروخیال نذاشت بخوابم...
-فکروخیال؟
فکرکی؟فکر چی؟خب چرا درست بمن نمیگی چی شده؟غریبه م مگه من؟
+
ای خدا...غزل!
چرا اینقدر منتظر یه اشاره ای تو؟
دختر خوب...خانمم...چیزی نشده که..چی رو بهت بگم؟مثلا چی رو نخوام بهت بگم؟
نه...
من دیشب داشتم به خود عشق فکرمیکردم...
داشتم دنبالش میگشتم...
دیشب دلم میخواست، یه جایی رو بهم نشون بدن یا نه...نه...
خودم پیداش کنم...
برم اونجا...
یه روز صبح وقتی همه خوابن...وقتی همه شهر خوابن...
بی صدا...آروم و سبک...
و دیگه هیچ وقت
هیچوقت
هیچ کس پیدام نکنه...
دلم میخواست قایم شم غزل...
میدونی...
مدتیه توی پیاده رو که راه میرم...لابلای مردم...
یهو نفسم میگیره غزل...
یهو دلم میخواد غیب شم...
یهو دوست دارم بال دربیارم و فرار کنم...
-
عزیزدلم...خوبی؟
نفست میگیره؟آخه چرا؟بریم دکتر؟
نکنه نشونه بیماری قلبی باشه...خدایا...چقدر بهت گفتم این شهر خراب شده، هواش آلوده ست...اینقدر پیاده روی نکن...نگفتم ماسک بزن، حتی کله صبح که میزنی بیرون؟
+
غزلم...
واقعا قصد نداری سعی کنی درد منو بفهمی؟
بیا بشین اینجا...بیا بلکه اینطوری بتونی...
دستت رو بده به من...
اوهوم...
حسش میکنی؟
این داره عین موتور جت..عین ساعت...کار میکنه خانم...ناراحت قلبی کدومه...
دارم میگم این قفس مرا تنگ بوَد...
این شهر پر از طاووس...پر از قناری های رنگ شده به جای مرغ عشق...مرغ مینا...مرغ آمین غزل...
این شهر جِرم گرفته داره من رو توی هاضمه اش له میکنه...
میای بریم بگردیم دنبال عشق؟تو با من میای مگه نه غزل؟تو هم سَرِ مَنی...
-
...
+
نمیگم که گریه کنی...اصلا دیگه حرف نمیزنم...
اینطوری خوبه؟
بسه دیگه...غزلی...
-
پاشو بپوش...من رو باید ببری یه جا...
+
باشه، چشم
تو گریه نکن دیگه
هرجا بگی میریم...
***
+
خب کجا میخواین تشریف ببرید بانو؟
-
روشن کن تا بهت بگم...
***
+
غزل!
-
جانم...
+
تو فهمیده بودی؟!
-
میشه نفهمم؟! داریم اصلا؟!
از اولشم تو باغت بودم آقا...
هرچی رفتم کوچه بغلی...مزاحم نشدی...ناچار شدم خودم برگردم دم باغت داد بزنم باغت آباد شمرونی!
بریم بالا...؟
+
باغ و زاغ و سیب و سبزه ما پیشکشی شما خانم...
-
فقط خواستم روز تعطیلی اینهمه فکرت رو خسته نکنی...آدرسش سرراست تر از این حرفابود...
اینجا ولی جای خود...حساب نیست ها...باید برنامه ت رو جور کنی، بریم منطقه...باشه؟
+
ان شاءالله...اگر بطلبن که...
-
شما حرکتش رو بزن...برکتش با اونا...
+
چشم...
حالا بریم سراغ تجویز غزل بانو؟
-
بسم الله...
+ -
همیشه این پله های سنگی...این دهانه طاقی...این بلندی...این کنج دنج که بدجورِناجوری دهن کجی میکنه به همه کج و کوله ای های اون پایین، برام یه نُتِ متین داره...
آنکس که مرا طلب کند، مرا مییابد و آنکس که مرا یافت، مرا میشناسد و آنکس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و آنکس که مرا دوست داشت، به من عشق میورزد و آنکس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم و آنکس که من به او عشق ورزیدم، او را میکشم و آنکس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او میباشم
عاشق ها هم باید دنبال عاشقی بگردند ....
عشق واقعی ...
"باشد تا رستگار شویم"