از
امروز
منتظرِ عرفه ام
که تا غروب اش
بیشتر فرصت نخواهم داشت
برای دل بُری و بَری
برای توتیا کشی
خاک پای خدا را...
حرف مانده:
سرخوشانه است
این حس
که میگوید
جُربُزه کار نکرده
و
نتوانسته
دراین
یک ماه
را
آن روز
از یک صبح تا غروب
خواهم داشت...!
همیشه همین بوده ام
سرخوش!
اما مقصر کیست؟
وهمیشه
همین بوده ام
به دنبال مقصر!
یقینا گردن توست
پای توست
نگاه بی امان تو
تنهاست
که مرا سرخوش
رها کرده است
میان
آغوش بی مهابای
رجایی بی خوف!
کسی این
آخرِ جان م
نشسته است و
فریاد
میزند
بترس
از رجای بی خوف!
ولی
لیلای چشمان ت
نمیگذارد
سرخوشی ام
حتی
ذره ای
کمتر شود
بد مستی ام
امشب
پیک و جام و تنگ و خلسه و ....
نخواسته است
نمی خواهد
تو اگر
همین طور
زُل بزنی
به
پیکره بی مانند آدمیت م
من
سرخوشانه
قهقهه خواهم زد
باری
بارالها!
این چُنین است...
+ با ما
به ازین
باش
که با خلق جهانی!
ببین چه میخندم...
التماس دعا ...