سانس ویژه تکرار

همه چیز درتاریخ
تکرار دارد

اما این تکرار
گاهی با دور باطل
زمین تا آسمان است
توفیرش

اینکه انقلاب شد
چرا وچطور
اینجا حرفش را نمی زنم


حرفم سر حضور است
ملت
خواستند
آمدند
انقلاب شد

درد ورنج زایمان
که تمام شد
ضعف ش هنوز
پاهای مادر
را گرفته بود

هنوز جان نگرفته بود ایران
هجوم آوردند
درهم کوبیدند

هنوز صدای خرناسه هاشان
می آمد و
بستگان
انقلاب کوچک
بیم داشتند

هرچند قابله اش قابل بود

وقابله نمی ترسید
که می دانست
چه زاییده شده!

هرچند کوچک بود ولی
بزرگی در
ناصیه اش
نقش داشت

پیشانی اش بلند بود
واین را قابله ها
خوب می فهمند

از قصه دور نشویم
جنگ شد

عده ای
هرچند الفت داشتند
با خیلی چیزها
خیلی کس ها
ولی
رفتند
تنها کلمه ای که
می آید به ذهنم
"رفتند"

واین شد
که می شود
امروز
صبح
از خواب بلند شوم
با شتاب
لباس بپوشم
چیزی نرسم که بخورم
و
پرشتاب تر
راه بیوفتم
کنار صف مردم

امروز که35سال
بزرگ تر شده آن نوزاد
هرچند قابله دیگر نیست
ولی
امروز
من هم با چشمهایم
می بینم که
پیشانی
دلبند
35 ساله یمان
چقدر بلند است
خداراشکر

از قصه دور نشویم

ملت باز آمدند
مانند تمام این
35 سال

که شمع های تولد
را فوت امت
خاموش میکند
و
چراغ دل دشمن را هم

و
فوتی
که بنای سست ترین خانه عالم را می پاشاند از دل هم


باز ازقصه دورشدیم
انگار

امروز وقتی
از دل بحر
به ساحل کشیدم خودم را
راهی دورتر شدم

آنجا نشستم کمی
ببینم
وچه دیدم...

تاریخ تکرار شد
درمقیاسی کوچکتر
برای من
انگار سانس ویژه اش بود

تصویرگری
روایتِ
نمی دانم با چه تعبیرش کنم
باشکوه
غریب
آشنا
پردرد

هرچه بود
لبریز آبرو بود
آبرو

فیلمی که
فقط باید در
تولد35 سالگی
دیده می شد

انگار
آن روزها
تکرار شد
ملت آمدند
انقلاب شد
و
درفیلمی "بی کلمه"
کسانی
ایستادند
مقابل هجوم ها

امروز
روایت جدیدی از
دفاع دیدم...

دفاع بود هم
 و
هم هجوم

هنر امروز
با انقلاب
آشنا شد

با بهت
الفت گرفته در
نگاه یک مادر

چشمانم جامانده روی پرده
در نسیم داغی
که می وزید
آنجا
داخل شیار143...