قربانِ تو، من
قربان در راه است
فدایِ هرچه قَدرِ تو، من
غدیر در راه است
اصلا علفِ هرزِ حومهِ حرمِ تو، من
محرم در راه است
سفرم بی انجام، من
صفر در راه است
شده ام بادکوبه، من
شده ام بادگیر
شده ام نشان
شده ام سپید پیشانی
شده ام آواره
شده ام بی آرام
بی هیچ کاشانه
بی هیچ گوشی کنار
چشمی نگاه
شده ام سرتاپا
یک دم
یک پارچه
تمام
شده ام آتش
شعله
زبانه
هُرم و هیزم
صدایی نیست
صلایی نیست
سَری نیست
و نیز
سودایی
من
همه تمنایم
همه ذکرم
همه خواست
همه بود
همه شد
من
تنگ است دلم
یک قُلُپ چای
یک دور تسبیح کشان
یک دست، مسحِ کتیبه هایِ سیاه
یک مشت، گوله کوفت روی سینه
دلم یک یاس است
کبودی رویِ ران
دلم
کودک است
کبوتر است
غدیر هم پدر است
هم پیغامِ بی پدری در دور
هم یعنی
بی مادری در نزدیک
به قربانِ تو
من
تنگ است دلم
رخصتِ یک سَر، تکیه به ستونِ ایوانِ حرم
این همه گران شده است
که هیچ
نمی یابی در این همه زندگی ام
که برداری و
بگذاری معامله مان جوش بخورد؟
مولای شب گرد من!
یادم نمی آید
وقتی دستت بالا رفت که
پدر منی بعداز رسول(صلی الله علیه وآله)
کسی به ذهنش هم برسد که
علی(علیهم السلام)
گران فروش است...!
مروت فرما
تنهاترین مرد...
کلافِ نخِ نخ نمایِ هستِ این بیچاره ات بستان
و
هم سریِ مَه رویِ ستونِ ایوانِ حرم ت به پیر سرِ پرنیازم ببخش...
نگاهم کن
لب خوانیِ آواره ها و خاکی گرد ها را خوب میدانید
نگاه کن
زیرلب می گویمت
یا زهرا(سلام الله علیها)...
طاقتِ گذرتان هست از این بیچاره
با ذکرِ یاربانوی تان...؟!
یه کوشولو درکش سخت
.......
چی بگم
نمیام وبتون کلی حرف دارم میام وبتون حرفام یادم میره
خخخخ
موفق باشین
مسیح یارتون
بای