مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

از کجا

میخواهی بفهمی غزل؟


حالا که تو در آرامِ خلوت دلتنگانه خودت

آرام اشک میریزی

آرام مینویسی

و

به دانه های برف خیره میشوی


او

در تکاپوی یک رنج عظیم

شاید که باشد


میدانی غزل

جفت یعنی همین

چفت یعنی این...


یکی آرام و دلتنگ

یکی ملتهب و قوی


یکی لبریز باران و سرما زده

و

یکی آغوش گرم و چتری سیاه...


یکی با لب هایی زخمی از بنِ آشوب

و

یکی انگشت استخوان ترکانده ی ممانعت...


این بودن پُر است

از تا به تا های گیلاس

از بوته های تمشک

از دانه های انار

پُر از

حس دشت های بلوبری

حتی اگر

فاصله اش یک قاره باشد

یک قاره...!!!


+

بیا کمی برقصیم غزل

تاب و تکان های دلت

امواج نفس هایت را متلاطم میکند

و

در ذات هر موج ی است

که

آن قدر برود

تا به ساحل امن برسد


و

تو که خوب میدانی غزل

ساحل امن نفس هایت کجاست

پس

بیا برقصیم دخترک...



+

شاید تکمیل شود!

  • منور الفکر

نظرات  (۸)

خخخ

ببینم از کجای این میتونی رخنه پیدا کنی! اونم همیشه!
البته شاید تو تعداد زیادتر خ ها بیشتر بشه به ادبیات طرف مشرف شد!

خخخخخخخخخخخخ
  • سَـ ـداد
  • اگر تکمیل شود که خوب تر است....!


    ولی باید حسش کرد
    لمس کرد
    و...
  • پرواز سپید
  • :)
  • پاک باخته
  • کاش تکمیل شود
    تا این
    رقص بی پروای کلمات در دفتر زمان
    بیشتر و رسوا تر
    رخ بنماید
    و
    روح مخاطبان را تازه کند...
  • حلقه ی گیسو
  • کمی دستت به آن
    دستت برسد
    می شود حلقه
    و
    حلقه در حلقه چرخ می خوری
    تاب میخوری

    تابت که تمام شد
    با
    مخ می خوری زمین...

    غزل!
    بانوی شعرهای سپید!
    سماع گونه, گیسو باد می دهی
    و

    کاسه کاسه از لبان سرخ آتش زده ات
    تا
    سفیدی نازک مرموز
    بلوری گردن ت
    جاریِ 'می' راه می افتد

    نوش باد رقص امن تو در محفل نا امن ما

    +
    بخوان دوباره از نو
    غزل غزل
    پاسخ:
    و چقدر که ادبیات شما آشناست!
    رخنه های متن معرف اند، همیشه!
  • مــ. مشرقی
  • قشنگ بود...
  • صحبتِ جانانه
  • بلی
    ساحل امن نفس های غزل
    آن سوی این قاره است
    جایی میان دشت بلوبری
    کشتی ِ پهلو گرفته ی رنج دیده ای ته ِ اقیانوس آرام...
    انصاف نیست
    انصاف نیست
    که غزل برقصد و او
    ته ته دنیا
    به خیال آنکه غزل دارد از دوری اش اشک می ریزد و آرام مینویسد
    تحمل کند سختی ها را ....



    غزل نرقص .
    انصاف نیست برقصی ...
    انرژی ات را نگه دار
    و
    اقیانوس ها را شنا کن
    دشت های انار و دشت های تمشک را
    بدو
    تا برسی به دشت های بلوبری
    آن وقت نفس های متلاطمت
    را برسان به ساحل امت نفس هایت ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">