+
خبر اینکه
قرار بود
از اول که پرواز کند
به روی پاهایش رفت
و
در آن آفتاب سوزان
وقتی لب های تشنه اش
تمنای آب داشت
خیسی پرهایش گرفته شد
و
بال هایش گشوده گشت
حالا حاجی هم
می توانست پر واز کند...
عدو اما
فلاخن فکند
و
پر و بالش بریخت
حالا دیگر
حاجی شده است
هم معنی
مهاجر
و
کیست که نداند
مهاجر همان پرستوست
وقتی
بال و پرش کنده شود...
خلاصه آنکه
خبر اینکه
حاجی
نه!
مهاجر آمد...