مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

ناچار بود با دو انگشت طوری لطیف که مچاله نشود

پر چادر را بگیرد تا از پشت سر

در هم نپیچد به دست باد...


و هم بند کیف را روی شانه نگاه دارد که سنگینی اش درد گردنش را به صدا در آورده بود


و

البته که سرعت قدم هایش کم نشود

و

نگاهش نچرخد و نفس هایش تند نشود و مراقب قدم ها و دست های بی مهابای کنار آدم های در پیاده رو هم باشد...


در خیابان راه رفتن کار سختی است

اگر

بخواهی مراقبت کنی...


و اگر تابستان باشد

سخت تر خواهد بود

و

اگر دلت قدم زدن خواسته باشد

خیلی سخت تر...


به یاد آورد

وقتی با او میرفت و می آمد

از بس که تمام حواسش پی مراقبت از او بود

خودش را فراموش میکرد

و

جالب اینکه

انگار کسی دیگر از او مراقبت میکرد

آخر حادثه بسیار کم تر پیش می آمد

نسبت به امروز

که

تمام حواسش پی خودش است...

شگفتا!


حالا می شود فهمید

که

خداوند مرد را چگونه محافظت میکند

وقتی

تمام حواسش پی مراقبت از همسرش باشد...


بگذریم...

جای چنین کشف و شهود هایی در خیابان نیست

ممکن است نفهمی و سر بسپاری بر داربست های بی قواره وسط پیاده رو

اگر شانس بیاوری و با سر نروی در...


در کمال حیرت

اخیرا آن ملک نازنینی که مامور است به حفاظتم

سرش شلوغ شده است

اما

خیلی خوب به وظایفش میرسد


در این نیمه سال چندبار از دم تیغ تصادف های جان فرسا

جان به در بردم؟!


و

غریب تر

شک های عصبی شدیدی است

که

عجبا از توان تن...


می آیند

بی حس میکنند

و

میروند...


یک بار در سالهای دور

وقتی معتاد به نمایشنامه رادیویی شنیدن بودم

در یکی از داستان ها

مردکی دغل ادعای شعبده کرد

در

روستایی غریب


ملت را شب در میدان جمع کرد

و

به مردکی ابله که داوطلب بود

گفت

گوجه فرنگی بزرگ را میدهم

تو

در دهانت بگذار و بعد با شعبده من براحتی خواهی بلعیدش...


و همه یقین داشتند که ناممکن است و او خفه خواهد شد...


و مردک دغل تنها یک امید داشت

تقلای آدم برای غلبه بر مرگ!


آخر نمایش را خاطرم نیست

اما

این چندباری که ناگاه دقیقا وسط خیابان و موقع رد شدن از خیابان شک شده ام

اما

عقل فرمان عدم ایست میداده است

که

خطر آسیب بوده است

وتوانسته ام بر آثار شک غلبه کنم و ادامه مسیر دهم

دارم فکرمیکنم

آدم میتواند حتی آن گوجه فرنگی بزرگ را هم ببلعد

یعنی

مردک هرچند دغل ولی بی راه نمیگفت...نه؟!


این فکر را قبل ترها وقتی

روند شکنجه های مجاهدین خلق بر افرادی که می ربودند

یا

خاطرات شکنجه اسرای جنگ

یا خاطرات شهدا در جنگ کردستان

و یا خاطرات شکنجه مبارزان زمان انقلاب را

و

روش های قتال تروریست های مرزهای شرقی

میخواندم

بسیار واکاوی کرده ام

و

این روزها به آفریقایی ها

میانماری ها

و

داعشی ها

ناچارم که فکر کنم...


اصلا به فلسفه شکنجه...

آدم سخت جان است

برای همین شکنجه اختراع شد

چون آدم راحت درد میکشد ولی راحت نمیمیرد

و این میتواند لذت آزار را به شکلی جنون وار بیافزاید


تا به حال فکرکرده اید

چرا با خنجر سر می برند؟

چرا در قفس میسوزانند؟

چرا در اتاق گاز خفه میکنند؟

چرا با صندلی برق اعدام میکنند؟

چرا می بندند به ماشین هایی درجهات مخالف؟

چرا موزاییک می شکنند؟

چرا میل داغ و سرب مذاب و ....

چرا...

خیلی مصداق هست

ولی به خاطر بانوهای مخاطب می بایست رعایت کنم...


خلاصه

که آدم به این راحتی ها نمیمیرد

و

توان غلبه بر مرگ در او چنان زیاد است

که

سختی جان دادن حتی رسول نازنین خدا را هم دلواپس امت ساخت...


میدانستید

این دعا خیلی مهم است که شهید شوم و برای آمدن مهدی رجعت کنم؟

نمیدانم میدانید یا نه

اما

در ظهور خداوند شهدا را مخیر می سازد

هرکه بخواهد د ررکاب مولا باشد با زمیگردد

و

آنان که نخواهند هیچ حرجی برشان نیست

و

میدانید عده ای شهدا چرا نمیخواهند بازگردند؟!

عرضه میدارند که خدایا جان دادن سخت است و ما از جان دادن دوباره هراس داریم...


قضیه جدی است

حتی اگر شهیدشویم...


آنها در آن دنیا هم خیلی آسوده نیستند

چون

حس میکنم دائم در این تقلایند که مولا هل من ناصر بگوید چه کنم؟ خون دادن و سر دادن که دردی نیست...سختی جان دادن را چه کنم؟

و من فکرمیکنم انها خیلی هم حق دارند

چون یکبار چشیده اند

ما از خامی و نادانستن است که سرخوش قدم میزنیم و سرخوش تر طلب شهادت و پس آن همراهی مولا راهم داریم


اما

میدانید

این همراهی مولا حتی اگر در دنیا نباشیم

همان گوجه فرنگی است که آرواره هایمان کش می آید تا ببلعدش

به طمع اندکی اکسیژن

برای نجات

بخاطر بقا...


اصلا اینهمه چای روضه که خوردیم

آنهمه دست و سینه که زدیم

هرچند کشک مان را باید بسابیم

ولی خب

ما هم دلمان میخواهد


اصلا میشود

یک روز هم آگاهانه زندگی نکنیم کنار امامی که برای عصر خودمان است؟

امامی که مال خود خودمان است...


بعد آنطرف اسمش هم هست که امام داشتیم


کدام ارتباطی یک طرفه جذابیت داشته است؟

تمام زیبایی دنیا در پالس های دوسویه است

در

لحظه های دونفره


در لحظه ای که مثلا خطابت میدهند

فلان بن فلان سرت را بالا بیاور

و

تو فقط محض اطاعت چانه از سینه میگیری

یکباره تمام عظمت هستی در ظرف حقیر چشمانت بلور فشان میشود

امان ازاین امام...

امان ازاین همه فتان...


همان بهتر بر پای مهدی افتد مسیر ما

توان تماشایش نیست در بصیر ما...


مَخلص کلام که ان شاءالله

شهید شویم پیش از آنکه فاسد شویم

و

بازگردیم پیش از آنکه کارهای سخت خدا در زمین تمام شود...


  • منور الفکر