دو ساعت خوابیدم
آنقدر عمیق اما پر آشوب
که
تا سجده چهارم نماز بعدش
حافظه ام کار نمیکرد
شاکی بودم
که
چرا به غروب کشاندم نماز را...
یادم افتاد قبل خوابیدن خوانده بودمش!
آنقدر خسته که حتی خواب هم ندیدم
و این
برای کسی مثل من یعنی موقعیت بحران!
رو به مادر تنها مانده میان انبوهی شلوغی خانه
گفتم بگذار زنگ بزنم
بگویم نیایند
نگذاشت
گفتم مادر به خدا حس ندارم این بازار شام را سامان دهم
گفت خودم انجامش میدهم
نگذاشتم
آخرکار باذکر یا واسع و یا موسع غبارگیری میکردم و دستمال میکشیدم
که
زمان کش بیاید و مهمانان دیر بیایند
آنقدر دیر آمدند
که
مجال یافتم برای دل یکباره هوایی نجف شده ام
بنشینم زیارت نامه امیرالمومنینم بخوانم
زنگ زد
مشخص بود مدتی گریه میکرده!
گفت اگر بدانی فلان ساعت چه شد اینجا...
گفتم
کی آمده؟
نکنه آقا اومدن خونه تون؟
گفت یک جورایی بالاتر...
گفتم حضرت ارباب...؟!
گفت یک جورایی!
گفت یکباره در خانه را زدند
خانه ای که شده است این روزها ستاد اربعین...
گفت خانم فلانی آمد...
با دو صندوق!
گفت پرچم قبرمطهر حضرت پدر آورده بود
پرچم قبر مطهر حضرت علمدار نیز...
دلم رفت پیش زیارتنامه پسِ هوایی شدنم
بعد از مغرب...
و خودش گفت
یادت هست
صبح در آن ذکر توسل جمعی، روضه عموی علمدار خواند مداح...
میبینی جه سریع و علیکم می گویند؟!
سینه ام داشت میشکافت
از این همه جا ماندن
خاصه برای پرچم آن یگانه بی پرچم عالم که خودش و نسل معصومش همه رأیت الهدی اند...
گفت
خواهش کردیم
فردا بیاید در جلسه...حسرت نخور...خواهی دیدش...
نمیدانم زنده میمانم یا نه
اما
که میداند در این عالم رزق و فیض و قسمت را چگونه می نویسد خداجان
که میداند چه می بافد برای ما
فردا جایی
دیوار به دیوار جمکرانِ آخرین علمدار که همه چیز با رخصت اوست
خدا کند میزبان که نه
میهمان عطر یار از عرش الارض عالم باشیم
دعا بفرمایید
رزق مان را
و
خاصه توفیق ماموریت مان را...
بسیج دانشجویی شهید یحیی نژاد،آغاز هفته بسیج را خدمت شما بسیجیان عزیر تبریک عرض می نماید.