7مرداد
غول آهنی زوزه کشان
برتنِ آشفته مهرآباد خش می اندازد
و
ساعتی بعد
مردک و مترسک
دوشادوش هم
سیاه بازی
پدر زن و داماد
را کنار پایه های آهنی ایفل آغاز میکنند
نیش باز و مضحک
مسعود و ابولحسن
شعله آتش را
تا پشت چشمان خلق نه
که امت انقلابی می کشاند
و
عرصه عالم را
بر پست ترین اشرف نشینان
تنگِ تنگِ تنگ ساخت...
هوا
برای ارتش آزادیبخش خلق ایران!
پس است
و
راه نفس بسته وتنگ
همچنان...
9مرداد
خون بالا آوردنِ خیابانی در حجاز
تکه های پارچه ای پُرز دار
سفید
خاکی وخونی
صندل و دمپایی های پلاستیکی سفید
پراکنده
خیابان
تگرگ زده است انگار
تنها30 دقیقه
ثانیه ها چرخیدند ولحظه ها گذشتند
تا قیرگونِ خیابان
از آثارِ جنایتِ هم پوشانِ نفوذی ها و سعودی ها
پاک شود
زن
مرد
احرام پوشِ
لبیک گویِ او
هنوز هضم جسارتِ این حماقت
در هاضمه تاریخ سِفت مانده است
هنوز سایه پُررنگِ
محسن سازگارا
و
...
چون
شبح سرگردان
بالای پیکره ملائکِ خدا
در هبوط بر زمین بیت الله
می رقصد
و
زنجیرِ گره گشای تاریخ
رقصان ولی پرفاصله کشیده میشود بر کیستی و چیستی اش!
جانم به نفسِ
پیرمرد پراُبهت م
که
سفر حج را حرمت بخشید تا
قامتِ بلندِ ستم کشی را
پیشِ چشمانِ اربابانِ طاغوتیِ جهان
بالا کشد و پوزه شان برخاک...
حرف مانده:
بعضی آدمهای تاریخ انقلابم
اگر
چشم درچشمی شان
روزی ام شود روزی
یقینم
به
نماندنِ ماهِ پسِ ابر
را به رخ شان خواهم کشید یقینا!
چه در سوراخ موشهای زیرزمینی خاکم
خاکِ ترسِ ابدی
گرفته باشدشان
و
چه
هروزه با درازآویزهای رنگارنگ
دوشادوشِ سلاطین جور
پُرتره بردارِ بردگی و حلقه به گوشی
گشته باشند!
هیچ گذشتی در کار نیست...