شهر
همان شهر است
همان قدر عزیز
همان قدر مهم
نزدیک تر می آیم
هرچه نگاه میکنم
نیست
چرا نیست؟
تابلوی دست سازت کجاست بهروز؟
پس کو آن جمعیت شهر
جمعیت کل ایران ت بهروز؟
نزدیک تر می آیم
نیست
من آن شیخ نحیف را نمی بینم
پای پُل ایستاده باشد
با قبایی که گُله گُله سوخته باشد
با عینک استکانی شیشه شکسته که با کش به سرش گیرش داده باشد
نزدیک تر می آیم
هست!
هم دیوار خانه ها زخمی گلوله هاست
هم نخل ها بی سَرَند
هم ماشین های زنگ زده گوشه کنار بیابان های هرجای شهر افتاده
هم
تک تیرانداز های دشمن
بالای بام
و
توی ایوان خانه ها
کمین کرده اند
صدای رگبار
از هرخانه ای که مجاور گذر من است
بگوش میرسد
اهالی شهر
اما
همه قدم زنان
خنده لبان
سرخوش رویان
یا در
پهنه خیابانهایند
یا در پاساژها
و
بازارهای جدید وقدیم
یا
می روند
که
دم غروب
را برسند کنار کارون و...
نزدیک تر می آیم
البته افتان وخیزان
گربه وموش وار
هرلحظه زوزه رَسامی ازکنارگوشم
خط داغی رسم میکند و میگذرد
تیروترکش است
که بدیوار و آدم ها و ... اصابت میکند
یا فرو میرود وخون فواره میشود
یا
کمانه میکند و درهوا جنون وار باله میرود...
بالاخره رسیدم
و
درتمام
راه
هرچه چشم دواندم
ندیدم
نبودند
نمیدانم کجایند
شاید
اینجا
بالاخره ببینمشان
پیدایشان کنم
تا دم خرخره ام گوله شده
از چرا و دادوفریاد و...
فقط دل دل میکنم
یکیشان را ببینم
فقط کافیست
دستم به محمد برسد
من میدانم و او
اصلا معلوم نیست کدام سوراخ پنهان شده اند
پایم را آرام میگذارم
داخل شبستان مسجد جامع...
آرام
تا دم در آرام نبودم
دویدم
اما
آنقدر متروک بنظر میرسد
این مسجد کوچک
که هول بَرم داشت
شاید
از دست بچه ها گرفته باشند مسجد را
یک جور غریبی شده است اینجا
اشتباه کرده بودم
دست دشمن نیوفتاده هنوز
هرچند
که در گوشه وکنار زاویه بازار مشرف به مسجد
هم مسلسل هاشان را کارگذاشته اند و آتش میریزند
اما
تک وتوک بچه ها
زخمی و لت وپار
افتاده اند
اسلحه هاشان هنوز دستشان است وبیشتر تکیه گاه وعصاشان شده
که فقط بشود بایستند
گهگاه تیری می اندازند
هرچند کور اما خب
داغشان نمیگذارد که کاری هم نکنند
میرسم به یکیشان
تقریبا دیگر از نفس افتاده
خون از همه جایش می جوشد
آخرکارش است
با آن هول خاص که ادم وقتی محتضر میبیند میگیردش
میپرسم
محمد کجاست برادر
چه بلایی سر بچه ها آمده
بقیه کجایند
با مانده جانش
تبسم بی جانی میزند
با سختی حرف میزند
گوشم را نزدیک می برم
می گوید:
بچه ها پخش شده اند
همه جای شهر
ولی زورشان نمیرسد
تعدادشان خیلی کم است
دستشان خالی شده
بطرف گوشه مسجد میروم
آخرین جعبه های مهمات خالی شده اند
اسلحه همان جوان را برمیدارم
خودم را میرسانم پشت یکی از سوراخ های گل وگشاد دیوار مسجد که جای خمپاره است
فایده ندارد
چیزی مشخص نیست
راه مناره را میگیرم
اینجا بهتر است
از این بالا
میشود همه شهر را دید
زانوانم سست شد
ستون های دود وآتش
از همه جای شهر
بلند است
صدای ضعیف جواب تیر به تیر
و
رگبار به رگبار
بسختی
از بعضی جاهای شهر بگوش میرسد
ولی
پیداست
آخر کار است
نمیدانم
چرا هنوز کمک نرسیده است
امام که تازه پیام دادند
"من نگران م...
امسال
سال فرهنگ است
سال مدیریت جهادی
سال عزم ملی"
پس چرا خبری نیست
نه نیرو
نه مهمات...
پایین می آیم
میخزم کنار همان سوراخ گل وگشاد دیوار
رادیو زهوار دررفته گوشه حیاط
دارد سخنرانی
پخش میکند
صدایش بازحمت می رسد
ولی میرسد
گوش تیز میکنم
حتما
امام خبر
نفس های آخر شهر را شنیده اند
حتما
پیام پاوه وار خود را تکرار کرده اند
حتما
دارند به کمکمان می آیند
ولی صدا شبیه
صدای امام نیست
دلم یکهو می ریزد
مثل
مثل رگبار تند باران
صدا
صدای رییس جمهور ومردانش است
"باسوادی در زمان حاضر
حضور آسان در فضای جهانی اطلاعات و اینترنت است
ما به دنبال مذاکره وگفتگوایم
شادی حق مردم ماست
نباید به حرکتهای ناشی از هیجانات شادی آور سخت بگیریم
مگر نمی بینید
ماهواره ایمان مردم را نگرفت
هویت ملی را نگرفت
مگر نمی دانید
ویدئو باعث شد
جوانان ما به مساجد وجبهه ها بروند وحماسه بیافرینند
مراجع در اعتدال ما جایی ندارند
ما مخالف فیلترینگ نت هستیم
ما مخالف ممیزی نشر هستیم
ما مخالف محدودساختن مطبوعات به حفظ شریعت و اصول انقلابی هستیم
ما مخالف قفل فرهنگ غرب در مملکت هستیم
ما بدنبال آچمز کردن اسلام وتشیع وانقلاب در ایرانیم..."
انگار دشمن هم میشنود صدا را
حتما آنها هم رادیو دارند خب
آخر صدای نحس هلهله یشان یک لحظه هم بند نمی آید
نمیدانم
ولی حس میکنم
روح وجسمم یک جا پودر شده و به باد میرود
خودم را حس نمیکنم
حتما مرده ام
ته دلم فقط یک دلواپسی مثل تکه زغال گداخته افتاده روی جگرم
و
میسوزد
نکند
بلایی سر امام بیاورند
پارازیت افتاده روی موج رادیو
چند لحظه بیسیم
بچه ها می افتد روی رادیو
لهجه دارد
اصفهان
شیراز
یزد
تبریز
قزوین
مشهد
قم
تهران
کرمان
سمنان
سیستان
کردستان
کرمانشاه
اهواز
آبادان
همه جا
همه جا
همه جا
وضع همه مثل مسجد جامع است انگار
پیام ها
که زور
صدایشان از لابلای خِرخِر و خش خش رادیو در می آید
صدای همه
شبیه
صدای آخرین بیسیم
بچه های گردان حنظله است
همه
دارند
سلام شان را به امام میرسانند
همه دارند با بغض میگویند
خدارا شاهد میگیرند
که چون حسین.علیه السلام. مانده اند و حالا از پادرآمده اند
تاریخ باز افتاده روی قوز لج تکرارش
یکتا
و
قاسمی
و
پناهیان
و
...
صدای التماسشان برای قطع نکردن بیسیم بچه ها
شبیه ناله های همت است پشت بیسیم گردان حنظله
بگو عزیزدلم حرف بزن
هرچه می خواهی بگو
فقط تماس را قطع نکن حرف بزن تورابخدا
ولی
بیسیم همه مثل ما
دارد یکی یکی قطع میشود
همه
انگار آن تکه زغال گداخته افتاده روی دلشان
همه فقط
نگران امام اند...
دلواپس تنهایی امام...
صدای تیروترکش ها کمترشده است
حتما
بچه ها کمتر شده اند...
این جا ایران است
همه شهرهایش خرمشهر شده است
بچه ها کم اند
ولی
هستند
همچنان سپر انسانی است
و
ستون بیشمار
توپ وتانک و
قلم و کتاب وروزنامه
دیش و آی پد و نت
وفیلم وسینما ونمایش
و راک و متال و پاپ
و دستمال سر و ساپورت و رژ
و الکل و کراک وشیشه و اکس
و...
هنوز بازار نفوذی و خائن ومنافق و آب به آسیاب ریزِ دشمن, داغ داغ است!
اما
قصه لیلایِ
امامِ امت
و
بچه ها
همچنان
تند تند
ورق میخورد
در خون می نشیند
و
برمیخیزد
چون مرغ پرکنده
در خون خود
می رقصد و می جوشد ومی خرامد و سماع می کند...
پرچم را با تنها جان مانده
میکشم بالای مناره
و
دیگر چیزی نمی فهمم
من هم
ماهم
تمام میشویم
اما شاید مردم روزی
عینک های دودی یشان را برداشتند
و
از ورای آسمان دودگرفته شهر
درست هنگام صلاة ظهر و نجوای دور اذان
دیدند پرچم را
و
دانستند ماجرا را...
"تا شرک وکفر هست
مبارزه هست
و
تا مبارزه هست
ما هستیم..."
ما تنها نسل مانده از مقاومت مردمی هستیم!
و
دورمانده از مردم
آخر
مردم را دود گرفته و دود...
برمی گردم و باز می خوانم.
ممنون.
یاعلی