مگر کم دوستت دارم آخر
دیگر چه نیازی به گوشمالی
به زهرچشم گرفتن
به دلم را دچار شکستنخدا بخودت قسم
که عزیزترت نیست
می گریزم ازت لابلای هوس های روزهای دنیا
گم وگور میشوم در پیچاپیچ هزارتوی وسوسه زندگی کردن
ولی
آخرش هم گزیر ِگریزم
به زانو افتان شدن است در پیشگاه چشمان مشتاقت
و
هق هق زدن بی کلام دلم
بی پناهی چشمهایی که پر میشود و سرریز میشود و برق میزند
اما
بی فروغ می ماند
کاش دیدنی بودی خدا
کاش سرم روی پایت جا داشت
کاش دستانم به دستانت راه داشت
خدا تو که مرا از رگ گردن نزدیک تری
تو که درونمی
پس چرا در آغوشم نمیکشی
می خواهم در قفس تو خدای من
بمیرم که بمیرم که بمیرم
تمامم کن دیگر خدا...
+ امشب شب خوبی نبود
صدای شکستن آمد از زیرزمین دلم...
حس و حال نه تعریف پذیر نه نقدپذیر
عالی