مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

معنویت عقلانیت عدالت

مکتب انقلاب

مبدا انقلاب
امام"خمینی" بزرگوار است
حرف او را حجت بدانید...

امام خامنه ای حفظه الله

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

خیلی عجیبه

امروز وقتی از سالن اومدم بیرون

از اونجایی که جمعه بود

وغروب

شده بود و

هوا هم اندکی سرد

بود

و

البته اصلا دلم نمی خواست

کسی ببینتم وبفهمه

که منم آره

واز فردا

همه ازم سوال کنن که

چی شد

چطور بود

و

چندماه دیگه

دائم بگن

چرا

و

...


ترجیح دادم راهمو از پشت پارکینگ

کج کنمو

بزنم به

جاده


ولی هوس

دیدار

میزبان گمنام

که وسط اون بیابون

نشسته بود

توی حجله

آفتاب دم غروب


دیوانه م کرد و

راهمو

باز کج تر


چنددقیقه ای سلاموعلیکمون طول کشید

ومن

برگشتم

به راه مونده


حالا اصلا مسئله این نیست


داشتم بی سروصدا وکاملا

سربزیر

راهمو میومدم

که وسط اونهمه ماشین

یکی یه بند

داشت بوق میزد

صداشو حتی از پشت هنذفری م میشد

شنید

ناچار

والبته کلافه سربلند کردم

دیدم

بعله

فقط همینو کم داشتم

از دوستان هم دوره

والبته بی ربط

داره ازتوی ماشینش دست تکون میده


بماند چطوری ضربتی

سروته خوش وبششو بهم آوردم


بنده خدا

وقتی باهام دست داد

گفت چقدر یخ کردی

سوارشو

برسونمت

سه فازم پرید


فضاهامون

خیلی

متفاوته ومن شدیدا

جنون قدم زدن

سربسرم گذاشته بود


از اون خنده ها کردمو

چشامو بقدر

دوتاگردو گشاد

که نه

می خوام قدم بزنم


اونم سه فازش پرید

که مگه عاشقی بچه

این همه راه؟

هواسرده...


نکته عجیبه همینجاست دقیقا

کاملا با اعتماد بنفس

و

مطمئن

و

البته بدون

ثانیه ای مکث

گفتم

اتفاقا چون عاشقم!

می خوام قدم بزنم


بنده خدا داشت هنوز حرف میزد

که فاصله گرفتم وبراش دست تکون دادم

و

کاملا دلانه

قدم زدم

والبته باکسی

پیامکی گپ میزدم

که

کاملا به اون

اعتماد واطمینانه

مربوطه...


سوار اتوبوس شدم

و

وارد شهر

باز زد بسرم

ویجای بی ربط

پیاده شدم


وبشکلی کاملا

اتفاقی

و

هوسی

از جلوی

یه گل فروشی

اونم

غروب جمعه

سردرآوردم


لذا

شدیدا

کشش

رز مشکی آی تازه

رو از پشت شیشه

درک کردم

و

کاملا بدون قصدقبلی

با یه رز مشکی

از مغازه دراومدم


صدای صوت قرآن قبل از اذان بلند بود

واین یعنی من

فقط چند دقیقه

برای رسوندن شاخه گل

وقت داشتم


اینقدر تند قدم زدم که

تپشش

دردناک شد

ویهو

کاملا اتفاقی

از توی پیاده رو

سرم رو به طرف خیابون

چرخوندم

ودیدم

یه ون

خیلی شیک جلوم ایستاده


تروفرزی سوار وبخصوص پیاده شدنم

مسئله ای

دیدنی بود نه گفتنی!


شاخه گل رو به مسئولش سپردم

که برسونه

به دلیل

هوس قدم زدن های وافر وطولانی وعجیب وتلخ وشیرین این مدت...


به دلیل

هوس پیاده شدن تو یه جای بی ربط

و

هوس

شاخه گل هایی

که 

اگه عمرمیکردن

باهاشون

میشد

یه باغ ساخت...مگه نه؟!


بهرحال

عجیب ترین جاش اینجا بود

که

یه ساعت پیش

صفحه ایمیل یاهو رو که باز کردم

دیدم

یه قلب

درحال تپیدن

کنار کامپوسه!


چندثانیه میشه گفت

هنگ کردم

وقتی دیدم

زورچاپونی

حتی

ایمیل آدمو

پراز ولنتاین میکنن!


تازه فهمیدم

البته

که امروز ولنتاین بوده!


نمیدونم

سری داشته

حس وحال

امروز من

با

هوای عشقولانه ای

که جوونای شهر

توی فضا

پراکندن

احتمالا

در صدها

گوشه وکنارمان؟!

شاید...!

  • منور الفکر

ولنتاین

کنکور ارشد

نظرات  (۵)

  • فائزه سعادتمند
  • بخش "شهید زنده" کوچکترین ارتباطی با حضرتعاالی نداشت!
    منظور و مقصود بنده "دلیل" بود...
    -
    لبخند.
    پاسخ:
    بنده هم برای خودتان عرض کردم!
    یعنی عطرش ازسمت وسوی شما به مشام رسید...

    وقتی نوشتن از شهدا تبدیل به نوشتن از شهدای زنده میشود!
    -
    این کامنت صرفا جهت یادآوری "هدف" از باز شدن این دریچه توسط شما بود و جنبه دیگری ندارد.
    پاسخ:
    شهدای زنده!
    دقیقا کی رو منظورتونه توی این مطلب؟
    عطر خوش اعتمادبنفس میاد...
    به شدت رمانتیک...خارج از ظرفیتم بود:-) 
    پاسخ:
    مجدد باید بگم
    خوش اومدید...
    چرا؟!
  • ...:: بخاری ::...
  • +گل.
    خیلی جالب بود..!!!
    واقعا محیط اثر میذاره انگار...
    پاسخ:
    منم شک کردم...
    انگار!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">